پسر بستهرسون و راز زیباترین دختر مدرسه
قسمت: 10
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل دهم
روز بعد شنبه بود.
خوشبختانه، به خاطر تعطیلی سالگرد تاسیس مدرسه در روز دوشنبه، ما یه تعطیلات سه روزه داشتیم.
امروز، روز اول تعطیلات سه روزه بود، پس تصمیم گرفتم از صبح به سختی کار کنم.
بستههایی از غذارسون رو روی پشتم گذاشتم و سوار دوچرخهی کراسم شدم.
اگه بخوام صادق باشم، هیچ چیز خاصی وجود نداره که بخوام، اما این به این معنی نیست که نخوام هیچ کاری انجام بدم.
به همین دلیله که فکر کردم کار پارهوقت مفیدتر خواهد بود.
پسانداز به هدر نمیره، و میشه همچین چیزی رو واسه درس خوندن گفت.
علاوه بر این، برخلاف کارهای پارهوقتی که ساعتی پول میدن، تو این جور کارها، دستمزدت بستگی به میزان تلاشی که میکنی داره.
از نظر رضایت، من واقعاً این کارو دوست دارم.
«قبوله.»
بعد از تحویل چندتا بسته، دیگه تقریباً ظهر شده بود. وقتی پیام جدید رو باز کردم متوجه شدم که سفارش شیزوکیه.
وقتی دوباره بهش فکر کردم، گمونم یکم خطرناکه که بلافاصله بعد دیدن آدرس بفهمی که چه کسی سفارش داده.
شیزوکی یه اودون ساده سفارش داده بود.
البته، پاداشش جذاب بود، پس بدون هیچ تردیدی دکمهی پذیرش رو زدم.
بلافاصله به رستوران رفتم تا سفارش رو بردارم و بعد مستقیم به سمت آپارتمان لوکس راه اف...
کتابهای تصادفی
