پسر بستهرسون و راز زیباترین دختر مدرسه
قسمت: 7
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل هفتم
«اینم ساندویچی که سفارش داده بودی.»
«ممنونم.»
امروز باز هم شیزوکی از در بیرون اومد و من غذا رو بهش تحویل دادم.
بعد از ملاقات چهارممون، هردومون بهش عادت کردیم.
هرچند، شیزوکی هنوز تو همون حالت پرزرقوبرقی که تو مدرسه دیدمش بود.
احتمالا تازه از مدرسه به خونه رسیده بود.
هنوز هم وقتی با همچین ظاهری از لحن رسمی استفاده میکنه یکم معذب میشم.
« تو اونی هستی که اغلب تحویل میدی، هاسومی کون...»
«متاسفم که همیشه منم.»
خوب، همهش شانسیه، پس فقط تسلیم شو.
«نه، مشکلی نیست. این درسته که هاسومی کون همیشه اون کسیه که برای تحویل میاد، اما این خیلی امنتر از اینه که کس دیگهای بیاد.»
شیزوکی درحالی که نگاه آشفتهای روی صورتش داشت لبخند زد و ادامه داد: «بابت قبل متاسفم.»
من اصلا برام مهم نبود، اما اون آدم مهربونیه.
«بعداً میبینمت.»
خوب، لازم نیست مثل دفعهی پیش خیلی اینجا بمونم.
هرچه زودتر از اینجا میرم و تا وقت خواب درس میخونم.
«آم... هاسومی کون، میشه یکم باهات حرف بزنم؟»
«ها؟!»
شیزوکی یه لحظه مکث کرد و بعد با صدایی ضعیف این رو گفت.
انتظار همچین چیزی رو نداشتم، پس مثل یه احمق واکنش نشون دادم.
«چی شده؟»
«چیزی دربارهی تجهیزات میدونی هاسومی کون؟»
«منظورت... دستگاههان؟»
«آره... آم، خوب... در واقع، وای فای خونهی من دیگه وصل نمیشه...»
«اوه...»
با خودم فکر کردم، وایفای هان؟ اما حالت شیزوکی خیلی جدی بود.
خوب، برای کسایی که زیاد ازش سر در نمیارن ممکنه که واقعاً یه مشکل جدی باشه.
«من از دوستام پرسیدم، اما هیچکس نتونست چیزی ازش بفهمه.»
«متوجهم.»
منظورش از دوستهاش احتمالا همون گالهای پر زرقوبرقه.
با خودم فکر کردم: «معلومه که اونا از همچین چیزی سر در نمیارن.»
«میدونی مشکلش چیه یا چطور میشه درستش کرد...؟»
...کتابهای تصادفی

