پسر بستهرسون و راز زیباترین دختر مدرسه
قسمت: 6
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ششم
سه شب بعد، وقتی داشتم کار پارهوقتم رو انجام میدادم یک پیام دیگه از شیزوکی دریافت کردم.
بعد از دریافت سفارش، من "اویاکودون" رو از رستوران تحویل گرفتم و دوباره به سمت آپارتمان لوکس به راه افتادم.
احتمالا شیزوکی فهمیده بود من کسی هستم که سفارش رو تحویل میدم.
با توجه به اینکه اون باز هم سفارش رو لغو نکرد، به نظر میرسه با توضیحی که بهش دادم قانع شده.
وقتی زنگ آیفون رو زدم، صدای شیزوکی رو شنیدم.
«بله؟»
«غذارسون اینجاس.»
«هاسومی کونی دیگه درسته؟»
«غذارسون اینجاس.»
«...»
پس از چند ثانیه سکوت، در خودکار باز شد و من با آسانسور به طبقهی چهارم رفتم.
وقتی سر کارمم من هاسومی کون نیستم. من فقط یه تحویلدهندهی غذارسونم.
جلوی در رسیدم و زنگ رو زدم.
شیزوکی بلافاصله درو باز کرد و با نگاهی خالی بهم زل زد.
امروز هم شیزوکی مثل یه گال پرزرقوبرق لباس پوشیده بود.
موهای مجعد سیاهرنگ و آرایش پر زرقوبرقش خیرهکننده بودن.
حالا که بهش فکر میکنم، من فقط یک بار اون رو با لباس معمولی دیدم.
«غذارسون اینجاست.»
«خیلی ازتون ممنونم.»
جعبهی تحویل رو باز کردم و کیسهی پلاستیکی حاوی اویاکودون رو به شیزوکی دادم.
مهم نیست که با چه چیزی سروکار دارید، کارتون رو حرفهای انجام بدید.
این قانون اصلی من بود، هرچند که به خاطر رفتار عجیب شیزوکی شکسته شده بود.
این راز اجتناب از استرسهای غیر ضروری در محل کاره.
«هاسومی کون، تو مثل یه رباتی.»
«خوبی این شغل اینه که لازم نیست احساساتی باشی.»
«تو همکلاسی منی، میتونی یکم خوشبرخوردتر باشی.»
«من تو تغییر طرز برخوردم نسبت به افراد مختلف خوب نیستم.»
«...»
شیزوکی با نگاهی متعجب به من خیره شد.
در همین حین، من دکمهی تکمیل تحویل رو داخل گوشیم فشار دادم تا دستمزدم پرداخت بشه.
«اما اگه اینجوری بخوایم بهش نگاه کنیم، حتی شیزوکی هم از لحن رسمی استفاده میکنه، حتی تو مدرسه.»
«اوه...! اون...»
بالاخره دربارهی چیزی که خیلی وقته داره اذیتم میکنه ازش پرسیدم.
اما صورت شیزوکی حالت معذبی به خو...
کتابهای تصادفی

