فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پدر نامیرا

قسمت: 18

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
چپتر 18: پدرِ متحرک (walking daddy) من تصویری برای نشان دادن رهبر جناح جوان و جناح مسن کشیدم و زیر اون کلمه رهبرها رو نوشتم. لی جونگ اوک سرش رو تکون داد و تلاش کرد تا نقاشی من رو بفهمه. «رهبر افراد مسن و رهبر افراد جوان؟» من به نشانه تایید سری تکون دادم. سپس پیکان‌های بی‌شماری کشیدم تا افرادی که می‌خواستند اونجا رو ترک کنند، افرادی که می‌خواستند اونجا بمونند و اختلافشون رو توصیف کنم. لی جونگ اوک پیکان‌هایی کشیده بودم رو در نظر گرفت و بعد سوال پرسید‌: «اون‌ها دارن تلاش می‌کنن تا اونجا رو ترک کنن؟ فقط افراد جوان؟» به نشانه تایید غریدم. «چرا می‌خوان اونجا رو ترک کنن؟ بقیه مردم چی؟» من X`` `` بزرگی روی بقیه مردم کشیدم. رنگ از رخسار لی جونگ اوک پرید. «اون‌ها مردن؟» به نشانه انکار غریدم و سرم رو تکان دادم. لی جونگ اوک یک بار دیگر سرش رو کج کرد و سوالش رو به طور دیگه‌ای بیان کرد‌: «جوان‌ترها سالمندان رو کشتن؟» قیافه‌ای در آوردم و دوباره به نشانه عدم تایید غریدم. چند کلمه یادداشت کردم تا بیشتر توضیح بدهم. - سالمندان، بچه‌ها، بدون قدرت. جوانان، چیزی برای از دست دادن ندارن. لی جونگ هیوک به کمکم اومد. «فکر می‌کنم اون می‌خواد بگه که جوان‌ترها قصد دارن سالمندان و بچه‌ها رو ول کنن؛ چون واقعاً براشون مفید نیستن.» به نشانه تایید خرناسی کشیدم و به شانه‌اش زدم تا از اون به خاطر اینکه ناراحتیم رو کم کرد، تشکر کنم. احساس کردم با لمس ناگهانی من یهو پرید، اما اون به سرعت لبخند رضایت‌بخشی زد. بقیه گروه اومدند تا به نقاشی‌ها و کلمات من نگاه کنند. چویی دا هی سکوت رو شکوند. «یه دقیقه صبر کن. بیاین قبل از حرکت این موضوع رو روشن کنیم. پس تو می‌گی که جوان‌ترها سالمندان رو رها می‌کنن؟ به همین دلیله که رهبر گروه سالمندان تو نقاشیت اخم کرده؟» «گرر!» «پس نقاشی صفحه بعد در مورد چیه؟ همون جایی که رهبرها در حال دعوا هستن. بین کسایی که می‌خوان بمونن و بین کسایی که می‌خوان برن، نزاع وجود داره؟» اونقدر خوشحال بودم که نزدیک بود زوزه بکشم. احساس می‌کردم در عرض چند دقیقه حداقل ده سال پیر شدم. از اینکه لی جونگ هیوک فرضیات نادرست رو تصحیح کرد و مکالمه رو به مسیر اصلی برگردوند، سپاسگزار بودم. لی جونگ اوک ساکت نشسته بود و به حرف‌های بقیه گوش می‌داد. پس از مدتی، اون به نشانه نارضایتی اخم‌های خودش رو در هم کشید، سپس خط ریشش رو خاروند و پرسید‌: «پس جوان‌ترها قصد دارن برن، در حالی که سالمندان می‌خوان بمونن؟» «گرر!» «صبر کن، به نظر درست نمیاد. یک چیز اساسی‌تر وجود داره که منطقی نیست. اگه جوان‌تر‌ها قدرت رفتن دارن، چرا باید بمونن و در موردش بحث کنن؟» من نمی‌دونستم چطور به این سوال پاسخ بدم. اون کاملا درست می‌گفت. با این حال، توضیح دادن این موضوع برام سخت به شمار می‌رفت. من پیکاسو نبودم، به همین خاطر محدودیتی برای توضیح دادن از طریق نقاشی‌هام وجود داشت. علاوه بر این، نتونستم به کلمات مناسبی برای توضیح این وضعیت فکر کنم. در اون لحظه، لی جونگ هیوک به حرف در اومد‌: «شر*ط می‌بندم که مشکلی در مورد غذا وجود داره. احتمالاً‌ اون‌ها با هم مبارزه می‌کنن؛ چون افراد جوان تلاش می‌کنن تا همه غذا رو از آن خودشون بکنن. درسته؟» «نه فکر نمی‌کنم که موضوع این باشه. حتی اگه‌ اون‌ها اونجا رو ترک کرده باشن، چیزی برای از دست دادن وجود نداره. احتمال اینکه غذای زیادی هم داشته باشن، خیلی کمه. در نهایت، اونا می‌خوان از شر افرادی که کمک زیادی نمی‌رسونن خلاص شن. گذشته از این،‌ اون‌ها می‌تونستن از همون اول با غذا اونجا رو ترک کنن.» لی جونگ اوک به نکته‌ای بسیار ظریفی اشاره کرده بود. می‌خواستم اون رو تشویق و ذهن تیزبین و تحلیل‌گرش رو تصدیق کنم. اون چانه‌اش رو مالید، خرخری کرد و به فرضیه‌اش ادامه داد‌: «اوه، این فقط یک دلیل باقی می‌زاره....» این حرف اون توجه همه رو به خودش جلب کرد. در حالی که نگاه همه روش بود، اون لب‌هاش رو به هم زد و به حرف‌هاش ادامه داد‌: «اون‌ها نمی‌تونن بدون احساس گناه اونجا رو ترک کنن.‌ اون‌ها می‌خوان از اونجا برن اما در عین حال، نمی‌خوان احساس کنن در حال رها کردن افرادی هستن که می‌تونن اون‌...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پدر نامیرا را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی