فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پدر نامیرا

قسمت: 15

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
چپتر 15: پدرِ متحرک (walking daddy) من بقیه بازمانده‌ها رو توی اتاق استراحت پشت پیشخوان سوپر مارکت پیدا کردم. یه پسر اونجا بود که به نظر می‌رسید تازه به مدرسه ابتدایی می‌ره، همراه با یه زن سی و خورده‌ای سال و یک نوجوان با چهره‌ای کتک خورده. ترس و ناامیدی توی چهرشون موج می‌زد اما من نمی‌تونستم چیزی به اون‌ها بگم. ``الان دیگه همه چیز خوبه. من همه آدم بدها رو گرفتم شما الان می‌تونین بیاید بیرون.`` بهتر بود لی‌جونگ اوک جای من این حرف‌ها رو بگه. تو چشمای اونا من چیزی به‌جز یه زامبی نبودم. من در اتاق استراحت رو بستم و به بیرون رفتم. وقتی که از سوپرمارکت بیرون زدم، پنج سر رو روی زمین دیدم. پنج سر پلک می‌زدند و دهانشون مثل ماهی قرمز باز و بسته می‌شد. اعضای اون گروه گانگستری به چیزی شبیه به ما تبدیل شده بودند. نه- وضعیت اون‌ها حتی بدتر از ما به شمار می‌رفت. اون‌ها اگه هم می‌خواستند نمی‌تونستند خودشون رو بکشن، چون دست و پایی نداشتند. من به زیردستام دستور دادم وقتی که دارم تماشا می‌کنم، تمام دندان‌های اون‌ها رو بکشند. زیردستام بدون تردید، این کار رو انجام دادند. من به اون‌ها دستور دادم که پنج سر رو در ورودی سوپرمارکت آویزان کنند. زامبی‌ها دستور من رو به طور یکپارچه اجرا کردند. شاهکار تمام شده حتی برای من هم شوکه کننده بود. این یه هشدار واضح برای بقیه به شمار می‌رفت تا از این مکان دوری کنند؛ زیرا در داخل اون افراد روانی وجود دارند. بعد از دیدن چنین صحنه‌ای هیچ موجود زنده‌ای جرات نمی‌کرد که وارد سوپرمارکت بشه. به زیردست‌های باقی‌مانده‌ام نگاهی انداختم. دو نفر رو از دست داده بودم و از اون ۲۸ نفر الان تنها ۲۶ نفر برام باقی مونده بود. برای مراقبت ۵ نفر به دو زیردست نیاز بود. از بین اون ۲۶ نفر هم دو نفر، یکی از دستاشون رو از دست داده بودند. احتمالاً موقع شکستن سنگر این اتفاق برای اون‌ها رخ داده بود. اگه شب هنگام اقدام می‌کردیم این اتفاق نمی‌افتاد. چه حیف که اون‌ها اینجور شده بودند. بدن اون‌ها تقریباً دست نخورده به شمار می‌رفت و بسیار مفید محسوب می‌شدند. به زیردستام گفتم تا از اونجا نگهبانی بدهند. ``نذارید کسی نزدیک بشه. مهم نیست اونا زامبی باشن یا موجودات زنده.`` اون‌ها به نشانه تایید خرناس کردند و من به آپارتمانم برگشتم. می‌دونستم که اگه شب حمله می‌کردیم، هیچ‌کدوم از این اتفاقات نمی‌افتاد. حیف بود که نیروهای تازه نفس اینطور هدر بروند. اگه بدنشون دست نخورده باقی می‌موند، می‌تونستند کارهای بیشتری انجام بدهند. زامبی‌ها که از گوشت تازه پر شده بودند. دوباره سمت من غریدند. سرم رو برای اون‌ها تکان دادم و سپس به سمت آپارتمانم برگشتم. هدف اصلی من تهیه لوازم از سوپرمارکت بود، اما نمی‌تونستم به بازماندگانی که در اتاق استراحت مانده بودند فکر نکنم. پسری که برای نجات خواهر بزرگترش با گانگسترها مقابله کرده بود، در وضعیت وخیمی قرار داشت. اون نیاز به درمان فوری داشت. یکی از پسرها از سوءتغذیه رنج می‌برد و زن دیگر و پسر آسیب روحی شدیدی دیده بودند. می‌دونستم که اونا احتمالاً الان خودشون می‌پرسن که چرا زنده‌ان. می‌دونستم که الان احساس می‌کنند که توسط بشر بهشون خیانت شده. تنفر فعلیشون نسبت به انسان‌ها در مخیلم نمی‌گنجید. اون‌ها مستحق فرصتی دیگر برای شروع دوباره بودند. شاید بیش از حد فکر می‌کردم، اما تونستم دنیایی رو که در اون زندگی می‌کنیم رو از چشم اون‌ها ببینم. می‌دونستم که بدنم در ایده‌آل‌ترین شرایط قرار نداره، اما می‌خواستم کمی به اون‌ها امید بدهم. می‌خواستم به اون‌ها بفهمونم که حتی یکی مثل من هم هنوز ایستاده و امیدش رو از دست نداده است. آه… دیگه نمی‌خواستم به هیچ کدوم از این‌ها فکر کنم. تنها چیزی که در اون زمان دلم می‌خواست این بود که سو یئون رو ببینم. * * * وقتی دست خالی برگشتم، لی جونگ اوک و دوست‌هاش با نگاه‌هایی عصبی از من استقبال کردند. احتیاط اون‌ها رو زیر چهره‌های ترسیده‌شون احساس می‌کردم. ``چون با خودم هیچ غذایی نیاورده بودم، احتمالاً اونا فکر می‌کردن که توافقمون رو زیر پا گذاشتم.`` من پد طراحی رو بیرون آوردم، به امید اینکه بتونم اضطراب اون‌ها رو از بین ببرم. من چند تا کلمه جدا نوشتم تا توضیح بدم چند دقیقه پیش تو سوپرمارکت چه اتفاقی افتاده. _سوپر مارکت. بازمانده‌ها. لی جونگ اوک کلماتم رو خوند، سپس ابروهاش رو بالا انداخت و پر...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پدر نامیرا را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی