پدر نامیرا
قسمت: 3
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر 3: پدرِ متحرک(walking daddy)
در نیمه شب، صدای جیرجیر حشرات به گوش میرسید و سو یئون کاملا غرق خواب بود. به نظر میرسید اون هرگز نمیتونسته خواب کافی داشته باشه. توی این فکر رفتم که آیا دخترم تو آستانه رشد قدش هست یا نه. من چندتا پتو روش کشیدم و به سمت اتاق مفیدی که بهعنوان کمد پنهانی لباسها ازش استفاده میکردیم، رفتم.
در داخل اون اتاق، یه رادیوی قدیمی وجود داشت. همه موبایلها و تلفنها از کار افتاده بودند؛ اما من با خودم فکر کردم که اون رادیو هنوز میتونه کار کنه. مطمئن نبودم که میتونم راهش بندازم یا نه، چون من چیزی از مکانیک سر در نمیآوردم. اما به هرحال باید چیزی رو امتحان میکردم. من با کمی امیدواری رادیو رو روشن کردم اما در نهایت چیزی گریبانگیرم نشد. تنظیم گیرنده از طریق ایستگاههای مختلف هم هیچ کمکی نکرد.
آیا رادیو خراب شده بود؟ وقتی که فرصتش رو داشتم، میبایست مهارت درست کردن چیزها رو یاد میگرفتم. من چند بار روی رادیو زدم و امیدوارم بودم خود به خود درست بشه.
``قبلا با زدن چندتا ضربه درست میشد و کار میکرد.``
متاسفانه، به هیچ نتیجهای نرسیدم. آهی سر دادم و به سمت پنجره راه افتادم. به خاطر نادانی خودم، چه کسی رو میتونستم سرزنش کنم؟ همینطوری که به بیرون نگاه میکردم، متوجه شدم که ``اونها`` به اونجایی که ازش اومده بودند برگشته بودند و فهمیده بودن که هیچ شکاری براشون وجود نداره. و این موجود به جای همیشگی خودش برگشته بود و به حرکت دادن دستاش ادامه میداد.
این واقعیت ناامیدکننده...... امروز به طرز شگفتانگیزی احساس آرامش میکردم. یعنی من به همه این چیزها عادت کرده بودم؟ یا شایدم احساس خطرم کمرنگ شده بود؟ آهی کشیدم و بیاختیار به آسمان شب خیره شدم. ماه بیش از حد معمول میدرخشید. چنین مواقعی دلم میخواست برم بیرون و هوایی تازه بکنم. اما پنجره دوجداره و پردهها جلوی دیدم رو گرفته بودند؛ به طوری که انگار داشتند بهم میگفتن بسه، دیگه به خودت بیا.
در حالی که روی صدای حشرات تمرکز کرده بودم، چشمام رو بستم. به نظر نمیرسید که "اونها" به صدای جیرجیر حشرات واکنش خاصی نشون بدن، اون موجودات فقط بیسروصدا به اطراف نگاه میکردند. به نظر میرسید که تمام توجه اونها بر این بود که مشخص کنند که صدای حشرات از کجا میاد و نمیتونستند انرژیشون رو برای تولید صداهای بیمعنی هدر بدن. من نتونستم دلیل واقعی پشت این رو بفهمم، اما به لطف وجود حشرات تونستم یه شب آرام رو سپری کنم.
پا کوبیدن، پا کوبیدن، پا کوبیدن، پا کوبیدن.
در اون لحظه، صدای ناهنجاری ناگهان سکوت رو شکست و از بین برد. من چشمهام رو باز کردم و مستقیم به تاریکی خیره شدم. متوجه شدم که چند نفر در آپارتمان 101-اپارتمان روبرویی ما- در حالیکه قوز کردن دارن یواشکی به بیرون میان.
مجتمع آپارتمانی مثل این، حتی کوچکترین صدایی در کل مجتمع میپیچید، مهم نبود که پنجرهها هم چقدر بسته شده بودند. در شبی مثل الان که حتی صدای جیرجیر حشرات هم به گوش میرسید، همه چیز بیشتر به چشم میاومد. من میتونستم صدای اونها رو حتی واضحتر بشنوم، چون به گوش دادن خیلی علاقه داشتم.
اما در مورد اون ``موجودات`` چی؟ ``اونها`` به شنوایی خودشون تکیه میکردن. هیچ راهی وجود نداشت که اون موجودات چیزی رو از دست بدن. من به سرعت توجهم رو به سمت ورودی آپارتمان معطوف کردم و روی "اونها" تمرکز کردم. اون موجودات دیگه دستهاشون رو تکون نمیدادند و مستقیما به آپارتمان 101 خیره شده بودند.
هیچ راهی وجود نداشت که زامبیها صدایی رو از دست بدن. اونها حتما صدای اون آدمها رو شنیده بودند.
من نگاه زامبیها رو دنبال کردم و در نهایت متوجه شدم که به مردم آپارتمان 101 نگاه میکنم. در مجموع سه نفر بیرون بودند، دو مرد و یک زن. مردی که اونها رو هدایت میکرد، شروع به زمزمه کردن با پشت سریش شد؛ به طوری که انگار متوجه نگاه خیره اون موجودات شده. به نظر میرسید مرد آخر سروصدا کرده بود.
من در حالی که به اون افراد نگاه میکردم، نمیتو...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب پدر نامیرا را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی

