فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پدر نامیرا

قسمت: 2

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
چپتر 2: پدرِ متحرک (walking daddy)   نور از لابه لای پرده به داخل می‌تابید. من به آرامی از خواب بیدار شدم و خودم رو زیر میز آشپزخانه پیدا کردم. به محض اینکه چشم‌هام رو باز کردم و بلند شدم، یه پتو از روی سرم لیز خورد. من به پتو نگاهی انداختم و بعد نگاهم به سمت مبل افتاد. سو یئون رو ندیدم. من به اطراف نگاهی انداختم اما اون نه توی هال، نه آشپزخونه و نه دستشویی نبود. ``ممکنه که اون به بیرون رفته باشه؟`` من در اتاق خواب اصلی رو باز کردم، اضطراب عصبی شب قبل هنوز توی وجودم بود امیدوار بودم که دخترم داخل خونه باشه. به محض اینکه نگاه کردم، آه آرومی کشیدم. اون توی اتاق خواب بود و مثل یه ستاره دریایی خوابیده بود‌. لبه تخت نشستم و سرش رو نوا*زش کردم. ``احتمالاً اونم ترسیده. به نظر می‌رسه که اون برای من یه پتو آورده و بعد هم خودش به اتاق خواب اومده.`` من بهش افتخار می‌کردم اما برای چیزایی که مجبورش کرده بودم پشت سر بذاره، احساس تاسف داشتم. ``پدری که کودک هشت سالش اون رو دلداری می‌ده...`` من در حالیکه احساس تاثر و رقت انگیزی می‌کردم، آه دیگه‌ای کشیدم. زمانی برای ضعف وجود نداشت. موجودات بیرون در حال شکار انسان‌ها بودند. همینطور که در مورد‌ اون‌ها فکر می‌کردم، به یاد گزارش‌های خبری در مورد ویروس افتادم. - کسانی که در معرض ویروس قرار می‌گیرند عقلانیت خود را از دست می‌دهند و تنها با تمایلات خشونت آمیز خود باقی می‌مانند. همه اون چه که اتفاق افتاده بود، دقیقا مطابق با اون گزارش‌های خبری بود. نه تنها این بلکه، وضعیت بدتر هم بود. این یه خشونت معمولی به شمار نمی‌رفت. این یه سلاخی خالص محسوب می‌شد. من نفس عمیقی کشیدم و به خودم یادآوری کردم که دیگه نمی‌تونم اینجور رفتار کنم. من به خاطر سو یئون باید قوی‌تر می‌شدم. بچه‌ای که شب گذشته من دیدم به راحتی می‌تونست سو یئون باشه.... زمانی برای منفعل بودن و بی‌حرکتی وجود نداشت. من بو*سه‌ای روی پیشونی دخترم زدم و اجازه دادم تا به خوابش ادامه بده. دفترچه یادداشتی رو بیرون کشیدم و شروع به یادداشت برداری از وضعیت فعلی خودم کردم. _ تیم نجات. به احتمال زیاد‌ اون‌ها دیگه نمیان. _ به احتمال زیاد 119 هم، به اون موجودات تبدیل شده. _ پناهگاه‌ها. قبل از قطع برق هیچ خبری ازشون وجود نداشت. هیچ پناهگاه امنی در دسترس نیست. _ سلاح‌ها. یک چکش و آچار. همینطور یه چاقو. _ غذا. وقتی تلاش کردم تا غذاهایی که داریم رو به یاد بیارم ذهنم خالی شد، بنابراین مستقیماً به سمت آشپزخانه رفتم. یخچال از کار افتاده بود. در حال حاضر اواسط تابستان بود و طولی نمی‌کشید تا همه غذاهای یخ زده خراب و فاسد بشن. من باید غذاها رو به دو دسته مختلف دسته‌بندی می‌کردم، مواد غذایی فاسد شدنی و اون‌هایی که مدت بیشتری دووم میارن. بعد از حذف غذاهای کنسروی، آب، غلات و چند بسته رامیونی که داشتیم، غذاهای باقیمانده حدود دو روز برامون دوام می‌آوردن. «خب.... باید چیکار کنم؟..» در حالی که سرم رو می‌خاروندم، لب‌هام رو گاز گرفتم. یک هفته گذشته بود، اما هنوز هیچ نشانه‌ای از بازگشت سیگنال‌های الکترونیکی به صورت آنلاین و یا حضور تیم‌های نجات وجود نداشت. در شرایط عادی، نیروهای دولتی برای تحت کنترل درآوردن اوضاع بسیج می‌شدند، اما‌ اون‌ها در هیچ جا دیده نمی‌شدند. این به معنای یکی از این دو چیز بود؛ دولت هیچ راهی برای خلاص شدن از دست ``اون‌ها`` نداشت، یا فاقد نیروی انسانی لازم برای بازپس‌گیری کنترل شهر بودش. این تئوری دو تا گزینه برای ما باقی گذاشتش: بعد از تموم شدن غذا از گرسنگی بمیریم، یا اینکه برای دریافت غذای بیشتر به بیرون بریم. اگه تنها بودم برنامه می‌ریختم و بلافاصله اقدام می‌کردم. با این حال، بیرون رفتن با سو یئون همه چیز رو خیلی متفاوت می‌کرد. اما اگه زمانی که ما توی شهر بودیم اون شروع به تخلیه هیجانش می‌کرد..... امکان داشت اوضاع بدتر بشه. با این وجود تنها گذاشتنش هم هیچ چیزی رو بهتر نمی‌کرد. اگه موقعی که من برای پیدا کردن غذا به بیرون می‌رفتم،‌ اون‌ها در رو می‌شکوندن و دخترم رو می‌گرفتن، چی؟ اگه این اتفاق می‌افتاد دیگه هیچ دلیلی برای زنده موندن من وجود نداشت. ``بیا تا زمانی که همه غذا خراب می‌شن، به بررسی وضعیت ادامه بدیم.`` این نتیجه‌ای بود که بهش رسیدم. ما با غذای فاسد شدنی زندگی می‌کردیم در حالی که من سعی می‌کردم تا «اون‌ها» رو بفهمم. و من فقط دو روز فرصت داشتم تا این کار رو انجام بدم. بعد از روز دوم، باید...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پدر نامیرا را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی