فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

جوان‌ترین پسر استاد شمشیر

قسمت: 39

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

در این بین، جوان‌ترین لشکر در مأموریت خود بود.

و برخلاف انتظار همه اعضای طبقه متوسط، اعضای جناح جین در برابر اورک‌ها بسیار خوب عمل کردند. آنها قبلاً 17 ارک از 25 اورکی را که برای شکست دادن آن‌ها تعیین شده بود تحت سلطه خود درآورده بودند.

«اینم میشه 18ـمی! با این سرعت، ممکنه همه ما واقعاً زنده و بدون تلفات برگردیم!»

اسکات و تایمونت شمشیرهای خود را از جسد اورک بیرون آوردند.

«بیایید به سلامت برگردیم و غرور اون حروم‌زاده‌ها رو نابود کنیم. من نگران بودم که آبروی ارباب جوان رو از بین ببریم، اما اگه این روند ادامه پیدا کنه، ممکنه برعکس بشه و همه‌چی به خوبی تموم بشه.»

«هنوز هفت اورک باقی مونده. ما نباید گارد خودمونو تا زمانی که همه اونا رو تحت سلطه خود درآوریم پایین بیاریم...»

در حالی که مسا حباب کوچک هیجان آنها را‌ترکاند، در واقع در اعماق درونش لبخند می‌زد.

«تقریباً مثل اینه که خدایان به ما برکت دادن. نه، ممکنه این ارباب جوان باشه که خدایان بهش برکت دادن و اقبال اون به ما هم رسیده. این‌طور فکر نمی‌کنید؟»

همه اعضای بخش جین، نظر یکسانی داشتند.

به طور معمول، اورک‌ها به صورت گروهی حرکت می‌کردند. با این حال، بنا به دلایلی، این اورک‌ها یکی‌یکی ظاهر می‌شدند، گویی که می‌خواستند کشته شوند. علاوه بر این، آن‌ها هرگز عجله نداشتند و با تنبلی به دانشجویان دانشگاه‌ها حمله کردند.

جای تعجب نیست که آنها فکر می‌کردند بسیار خوش‌شانس هستند.

«جستجوی منطقه رو از سر بگیرید! مطمئن شید که هوشیار باشید، با همتونم!»

گروه جین گوش اورک مرده را بریدند و در کیسه‌ای ذخیره کردند و به موقعیت‌های مربوطه خود بازگشتند.

در حالی که آن‌ها در جنگل حرکت می‌کردند، مردی از پشت دانشجویان را که در میان علف‌های متراکم و بلند پنهان شده بود را مشاهده کردند.

«زمانی که اونا هفت اورک باقی مونده رو شکست دادن، من هم می‌تونم به خونه برگردم...»

مردی که چهره بی‌حوصله و کسل‌کننده‌ای داشت، موراکان بود.

مسا فکر می‌کرد که نعمت خدایان از آن‌ها محافظت می‌کند، اما در واقع این اژدهای سیاه موراکان بود که به عنوان فرشته نگهبان آن‌ها عمل می‌کرد.

موراکان به اینجا رسیده بود، در منطقه حفاظت نشده دوک کورانو، قبل از گروه جین، اورک‌ها را جمع‌آوری کرده بود.

پس از آن به آن‌ها چنین گفت:

«با دقت گوش کنین ای خوکای بدبو. این رو دوبار نمی‌گم. از امروز به بعد، همه شما باید به تنهایی حرکت کنید. اگه من یک نفر از شما رو ببینم که سعی داره گروهی بسازه و اورک‌های دیگه رو جمع کنه، شخصاً همتونو نابود میکنم. می‌فهمید چی میگم؟؟»

اورک‌های پست نمی‌توانستند برخلاف دستورات اژدهای سیاه بزرگ عمل کنند.

علاوه بر این، او با آن‌ها به «زبان اژدها» صحبت کرده بود، زبانی که نشان دهنده اقتدار اژدهایان بود. تسلط بر ذهن هیولاهای طبقه پایین با زبان اژدها برای موراکان، به سادگی آب خوردن بود.

او تنها دلیلی بود که لشگر جین توانست با خیال راحت اورک‌ها را یکی پس از دیگری شکست دهد. نیازی به گفتن نیست که دانشجویان هیچ اطلاعی از این حقیقت نداشتند.

«با این حال، به نظر می‌رسه جین، اون بچه... اون قصد داره مدام منو به این مأموریت‌های بی‌اهمیت بفرسته. خدایا، فکر می‌کنی پیمانکار موعود هزار ساله بودن تو رو رئیس من می‌کنه؟ لعنتی، انگار می‌کنه! لعنتی! اون پسره...»

اعضای لشکر جین روز بعد در نیمه‌های شب موفق شدند هفت اورک باقی مانده را تحت سلطه خود درآورند.

«ما این کارو کردیم!»

«ما واقعا اینو واقعی کردیم...»

این بار حتی مسا هم نتوانست خوشحالی و شادی خود را پنهان کند و همراه با هم تیمی‌هایش تشویق می‌کرد. آنها ماموریت را یک روز زودتر از آن‌چه انتظار داشتند به پایان رسانده بودند.

«ما به نوبت استراحت می‌کنیم و تا بعدازظهر مراقب هستیم. وقتی همه یکمی‌ بخوابن، به باغ شمشیرها برمی‌گردیم! ما هر 45 دقیقه یک‌بار اعضا رو در وظیفه نگهبانی شب تعویض می‌کنیم. مأمور غذا صبحانه رو آماده می‌کنه...»

و به این‌ترتیب اردوی آخر شب/صبح زود شروع شد.

موراکان نیز در میان چمن‌های بلند نزدیک محل کمپ دراز کشید. او در حال برنامه‌ریزی برای گذران...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب جوان‌ترین پسر استاد شمشیر را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی