جوانترین پسر استاد شمشیر
قسمت: 26
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
«اونا خیلی وقت نبود که توی بوتهها قایم شده بودن. اونایی که مسا رو گرفتن خیلی از اینجا دور نیستن.»
تمام بدن جین به خاطر دویدن در دشت عرق کرده بود.
از صبح دیروز تا کنون، او بیش از 24 ساعت بیدار بوده و در جستجوی سرنخها و تعقیب دشمنان بوده است. و چونکه درگیریهای متعددی هم داشت، استقامتش در حال رسیدن به نهایت حد خود بود.
در حقیقت، استفاده از تیغه بادی چند قسمت عوامل تعیینکننده در کاهش استقامت وی بود.
هنوز 15 دشمن باقی مانده بودند.
در بدترین حالت، او باید به طور همزمان با همه آنها روبرو شود، اما اگر خوش شانس باشد، در گروههای کوچک دو یا سه نفره با آنها روبرو میشد.
«داشتن بدن نابالغ خیلی سخته. من هنوز خیلی جوونم. اگه من تواناییهای رزمی زندگی گذشته خودمو داشتم، میتونستم به راحتی اون احمقها رو به راحتی از بین ببرم بدون اینکه مجبور باشم برای همهچیز نقشه بکشم.»
در جریان تعقیبوگریز، جین متوجه شد که مهاجمان کینزلو همه ضعیف و غیرماهر هستند.
همه آنها مزدورهای سابق یا شوالیه بودند، اما این باعث نگرانی جین شد که حتی حین حرکت زحمت پاک کردن رد پاهای خود را نمیکشند.
«احتمالاً به این دلیله که اونا مارو دست کم میگیرن.»
جین متوجّه بود. کینزلو به دنبال دانشآموزان رانکاندل بود. با اینکه این دانشآموزان بخشی از قبیله رانکاندل بودند، همه آنها تازهکار بودند و هنوز نبرد واقعی را در زندگی خود تجربه نکرده بودند.
عدم احتیاط کینزلو در این مورد نیز مشخص بود. به طوری که آنها فقط دو عضو را فرستادند تا کار بقیه اعضای گروه 2 را پس از دزدیدن مسا تمام کنند. آنها همچنین فقط یک جادوگر و دو جنگجو را در آن کمین قرار داده بودند تا با بازماندگان و تعقیبکنندگان احتمالی مبارزه کنند.
«ما روهمینجوری دست کم بگیرین، اما مطمئن میشم که بعداً پشیمون بشید.»
بزرگترین سلاح جین در حال حاضر این واقعیت بود که او را دست کم گرفته بودند. به همین دلیل بود که او با وجود استقامت کم نمیترسد که در جنگ با همه آنها روبرو شود.
یک ساعت دیگر دوید. این با، مراقب کمینها بود، اما ردپاها به طور ممتد ادامه یافتند.
در واقع، او اکنون میتوانست ردهای چرخ کالسکه را علاوه بر ردپاها ببیند. جین لحظهای توقف کرد تا آن مسیرها را بررسی کند.
«کسایی که مسا رو اسیر کردن، اینجا به گروه دیگهای پیوستن. احتمالاً اونو توی کالسکه حبس کردن.»
حالا که کالسکه هم داشتند، جین خیلی راحت میتوانست به آنها برسد. به دلیل رگبار شب گذشته، زمین ناهموار بود؛ بنابراین آنها نمیتوانند به سرعت پیشروی کنند.
جین پس از مدتی که رد چرخ را دنبال کرد، به ردّی ناشناخته برخورد کرد که تا جنگل ادامه داشت.
این راهی بود که به قلمرو حیوانات منتهی میشد.
بعد از جمع کردن قدرت خود و نفسش، جین وارد جنگل شد. ردهای چرخ در امتداد مسیر منحصربهفرد به عمق درختان ادامه یافت.
«خوب، پس چطوری باید برنامهریزی کنم؟»
جین در وسط عملیات نجات دانشآموزان بود. در طول ماموریت آنها وضعیت غیرمنتظرهای بهوجود آمده بود، بنابراین عملیات فعلی وی از پیدا کردن آن بچه به نجات همگروهیهایش تغییر کرده بود. ماموریت جستجوی پسر گمشده آن سرمایهدار دیگر در اولویت نبود.
در آن صورت، مهمترین جنبه ماموریت نجات چه بود؟
پاسخ واضح بود: حفاظت و ایمنی هدف.
«کشتن همه دشمنای من توی اولویت نیست. اول باید مطمئن بشم که مسا آسیبی نبینه.»
در حال حاضر، سه ساعت از ربودن مسا میگذشت.
سه ساعت. زمان زیادی گذشته بود. آدمربایان بیشرف و بیاخلاق میتوانستند از مسا در این بازه زمانی استفادههای بد کنند.
با این حال، جین هنوز معتقد بود که مسا سالم است. اگر آنها مسا را تحقیر کرده بودند، جین قبلاً به آنها رسیده بود.
تنها اطلاعاتی که جین در مورد کینزلو داشت، از روزنامههای زندگی گذشتهاش بود.
آنها یک گروه مسلح جنایتکار تندرو بودند که از درون سلسله مراتبهای سختی پیش میرفتند. جین به کینزلو چنین نگاه میکرد.
یک سلسله مراتب سختگیرانه.
این جنبهای بود که جین روی آن تمرکز داشت. به احتمال زیاد اعضای کینزلو از غنایم جنگی خود به ترتیب لذتهای خود را بردهاند. و با توجه به آن، جین معتقد بود که مسا هنوز در امان است.
«اگه توی این راه ادامه...
کتابهای تصادفی


