جوانترین پسر استاد شمشیر
قسمت: 25
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
جین نمیتوانست پیشبینی کند که آیا آنها با گروه تروریستی از زندگی گذشته او - یا گروهی که او فقط از شایعات شنیده بود- ارتباطی دارند یا نه. علاوه بر این، آنها تنها به حمله به دانشآموزان رانکاندل قانع نبودند؛ آنها همچنین قصد ربودن دختران را داشتند.
«چند وقت از اسیر شدن مسا میگذره؟»
«کمتر از یک ساعت.»
«پس هنوز باید تو راه سرزمین حیوانات باشن.»
جین به بدن مرده با خنجری در سر نزدیک شد و آن را بیرون کشید. سپس، دو خنجر دیگر از دانشجویان گرفت و آنها را در چکمهها و داخل لباس خود ذخیره کرد.
«ماهم آماده میشیم تا اونارو تعقیب کنیم، ارباب جوان.»
«نه، من خودم تنهایی مسا رو نجات میدم. شما اینجا بمونید و درمان زخمهای خودتونو تموم کنید. بعد از اتمام کار، با گروه 1 متحد بشید و از طایفه درخواست کمک کنید.»
«بله؟»
همه دانشآموزان رفتاری شگفتزده از خود بروز دادند.
«مهاجمایی که باهاشون روبرو شدیم همه در سطح جنگجوهای 4 ستاره بودن. چطور میتونیم شما رو تنها بفرستیم، در حالی که اونا بیست نفرن؟»
«این کارو نکنید، ارباب جوان. لطفاً ما رو با خودتون ببرید.»
«نجات مسا مهمه، امّا ایمنی شما مهمترین اولویت ماست، استاد جوان. در واقع، تعقیب اونا برای شما خیلی خطرناکه. بیایید برگردیم و با هم از قبیله تقاضای کمک کنیم...»
همه دانشآموزان، یکصدا مخالفت خود را اعلام کردند.
به گفته مهاجم که اکنون کشته شده بود، در مجموع بیست نفر در مخفیگاه آنها حضور داشتند.
حق با دانشآموزان بود. تعقیب آنها برای نجات مسا احمقانه بود. مخصوصاً اگر قرار باشد تنها برود.
«و اون ممکنه دروغ گفته باشه که گفت تعداد اونا بیست نفره. اگه هر کدوم از ما بمیریم، از جمله شما ارباب جوان، قولی که به او دادید باطل میشه. لطفاً قضاوت دقیقی داشته باشید.»
«مسا رفیقیه که همه ما به اون اهمیت میدیم، اما مرگومیر توی ماموریتها چیز عادیایه. و اگه ما فوراً از قبیله تقاضای پشتیبانی کنیم، میشه اونو با خیال راحت نجات داد...»
«اسکات.»
«بله، ارباب جوان.»
«همونطور که تو میگی، مرگومیر توی ماموریتها چیز عادیایه. اما چطوری میشه یه بچه رانکاندل در زمان اسیر شدن یه دانشجو کنار بنشینه و کاری انجام نده؟»
جین با آرامش به اطراف نگاه کرد و با هر دانشآموز تماس چشمی برقرار کرد.
«من قویتر از همه شما فکر و عمل میکنم. پس قوی باشید و دستورات منو دنبال کنید. هرگونه اعتراض دیگه به عنوان نافرمانی تلقی میشه.»
همه دانشآموزان چهرههای درهم خود را گشودند. آنها به دلیل لحن قوی و نگاه جین، نتوانستند چیز دیگری بگویند.
او گفت: «من بیصبرانه منتظر قوی شدن همه شماها هستم تا بتونیم در آینده در کنار هم بجنگیم. من الان راه میافتم. اوه، و بلاپ.»
«بله.»
«از اونجا که همه از گروه 2 مجروح شدن، تو الان قویترین فرد بعد پس از من هستی. میفهمی؟ دیگه نباید تردید کنی...»
«این رو در نظر میگیرم.»
حالا که همهچیز گفته شد، جین با سرعت دوید چون زمان بسیار مهم بود.
تا وقتی که از دیدرس خارج شود، همه دانشآموزان به سمت او تعظیم کردند.
در حال حاضر، جین به قدرت آزادی معنوی 3 ستاره، شمشیرزنی 3 ستاره و مانا 4 ستاره رسیده است.
اگر کسی بگوید این توانایی ها و نقاط قوت یک پسر 15 ساله است، هیچ کس باور نمیکند. با این حال و با این تواناییها، این هنوز هم بیپروایی بود که همزمان با بیست جنگجوی 4 ستاره روبرو شود.
علاوه بر این، اگر آنها دارای رتبه جنگجویان 4 ستاره بودند، به احتمال زیاد مافوقهای آنها 5 ستاره یا قویتر بودند.
با این حال، جین به اندازه کافی مطمئن بود که میتواند به تنهایی با آنها روبرو شود، زیرا دشمنان از قدرت معنوی و جادوی او آگاه نبودند.
علاوه بر این، اگرچه شمشیرزنی او فقط 3 ستاره بود، اما او از دانشهای سری بیشمار از طایفههای رزمی آگاهی داشت. شانس برنده شدن او چندان کم نبود.
«من مجبور نیستم همزمان با بیست حریف بجنگم. همه اونا در اطراف پراکنده شدن و به دنبال دانشجوها هستن، پس من فقط باید همزمان با یک گروه کوچیک در جستجوی مسا برخورد کنم.»
جین با خودش فکر کرد که به اندازهی کافی از دانشاموزان فاصله گرفته است.
در حالی که نفس خود را آرام می کرد، یک توپ مانا در کف دست راست خود ایجاد کرد. او قصد داشت از مانا برای جستجوی دشمنان استفاده کند.
«حس لرزهای.»
حس لرزهای یک طلسم جادویی زمینی 3 ستاره بود. همانطور که از نامش مشخص اس...
کتابهای تصادفی


