فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست

قسمت: 30

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۳۰ - ۳۰

رائون دندان‌هایش را به هم فشرد.

-غضب!

مزاحمت غضب باعث شد که هاله‌ی تشکیل شده، درست قبل از کامل شدن، شروع به پراکنده شدن بکند.

-گرر!

رائون تمرکز کرد و سعی کرد هاله‌ی «تهذیب ده هزار شعله» را که از بین می‌رفت، متراکم کند. درست زمانی که می‌خواست به زور این مسئله را حل کند، سردی به او هجوم آورد.

{بهت که گفتم.}

صدای غضب او را مسخره می‌کرد.

{پادشاه ذات وقتی تو رو هدف قرار می‌ده که در ضعیف‌ترین حالت خودت باشی.}

-گرر...

حق با او بود.

غضب به او هشدار داد که در خطرناک‌ترین لحظه حمله خواهد کرد. راستش، رائون تا حدودی انتظار داشت که این اتفاق بیفتد.

اما در حالی که در خلسه فرو رفته بود، غضب را به کل فراموش کرد.

{تازه دارم شروع می‌کنم!}

غضب سردی عظیمش را پخش کرد و او را نشانه گرفت. رائون با سردی روبرو شد که به نظر می‌رسید حتی عرق سردش را منجمد می‌کرد.

از درد انجماد استخوان می‌خواست فورا چشمانش را باز کند. اما نمی‌توانست این کار را انجام دهد. خطر معکوس کردن جریان مانا وجود داشت که می‌توانست او را ناتوان کند.

-ای حرومزاده...

چون غضب مدتی رام شده بود، فراموش کرد که متحدش نیست. او فقط یک شیطان نبود، یک پادشاه از سرزمین شیاطین بود. به نظر می‌رسید سعی داشت با درهم شکستن بدنش تمام روحش را ببلعد.

با قوی‌تر شدن سردی غضب، یخ در مدار مانایش طنین افکند.

-آه...

از درد ناله کرد. احساس می‌کرد پوست و استخوان‌هایش از هم جدا می‌شدند. سردی شدید و خشمش ذهنش را ذوب می‌کرد.

{تمومه.}

صدای سرد غضب به جای خشم، حاوی نشاط بود.

{حالا بدن و ذهنت متعلق به پادشاه ذاته.}

همان‌طور که آن کلمات را به زبان می‌آورد، تمام بدن رائون از آن سرمای شدید پر شد. از شدت درد حواسش را از دست می‌داد و احساس می‌کرد هر لحظه ممکن بود بیهوش شود.

-گرر!

رائون زبانش را گاز گرفت. درد، همچون سطلی از آب سرد، به او اجازه داد تا برای یک لحظه حواس خود را به دست آورد.

-فکر کن، فکر کن!

سردی غضب تمام بدنش را فرا گرفته بود. هر لحظه ممکن بود کنترل آن را در دست بگیرد.

-نمی‌تونم از «تهذیب ده هزار شعله» دست بردارم.

برای استفاده از «حلقه آتش» خیلی دیر شده بود، زیرا قبل از این‌که حلقه شروع به چرخش کند، سردی غضب بدن و ذهنش را فرا می‌گرفت.

-باید به یه پیشرفت برسم.

رائون با به گردش درآوردن «تهذیب ده هزار شعله» سعی داشت در برابر آن مقاومت کند. این وضعیت پرمخاطره‌ای بود، مانند آویزان شدن روی صخره با یک طناب.

{فقط تسلیم شو، بدن همین الانش هم مال منه.}

-تا وقتی که سعیم رو نکردم نمی‌فهمیم.

{مبارزه کردن بیهوده‌ست، مثل اون پیرمردی که هر روز کوره زغال رو آتش می‌زنه.}

-کوره زغال... کوره زغال!

راهی وجود داشت که می‌توانست زنده بماند.

رائون مشتش را گره کرد و با تمام قدرتش مانا را جمع کرد.

ووش!

مانایی که به درون او سرازیر میشد، مانای طبیعت نبود که توسط کوره زغال گرم می‌شد، بلکه مانای درون خود کوره بود.

{عوضی! چیکار می‌کنی؟!}

-آخرین تلاش!

بله، این آخرین تلاش مذبوحانه‌اش بود. در زندگی قبلی‌اش بدون این که بتواند کاری انجام دهد مرد. او نمی‌خواست در زندگی فعلی خود بیهوده بمیرد، مهم نبود چه شود.

از سقف کوره زغال که با خاک رس سفت پوشیده شده بود، صدای خش خش برگ‌ها به گوش می‌رسید.

{ای حرومزاده! بس کن!}

-آه!

سردی غضب قوی‌تر شد، آن‌قدر قدرتمند که تا مغز استخوان‌هایش را منجمد می‌کرد. با وجود این‌که نمی‌توانست اندام‌هایش را احساس کند، با آخرین قدرتش ایستادگی کرد و برای آخرین بار نفس کشید.

ترک!

با صدایی گوش...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی