فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست

قسمت: 29

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۲۹ - ۲۹

«گفتین در مورد ویژگی‌ها بهم یاد می‌دین؟»

رائون اخم کرد و موها و لباس‌های ژولیده‌ی ریمر را از نظر گذراند. اصلا قابل اعتماد به نظر نمی‌رسید.

«یه جوری نگاه می‌کنی که انگار با یه کلاهبردار طرفی.»

ریمر خندید و کمی به جلو خم شد.

«می‌دونی، با این‌که یکم تنبلم، توی تدریس خیلی خوبم.»

«...»

این درست بود. روش‌های او به بسیاری از کودکان کمک نکرد، اما حداقل رشد تعداد کمی را تضمین می‌کرد.

«به من شک نکن و بیا.»

«مگه این‌جا انجامش نمی‌دیم؟»

«البته که نه. سریع آماده شو و باهام بیا.»

«… فهمیدم.»

رائون به اتاقش رفت و لباس‌های بیرونی‌اش را بیرون آورد.

{این‌که اون حرومزاده‌ی گوش تیز رو اول صبح دیدی، یعنی امروز روز بدشانسیه.}

-اما ما هر روز اون رو می‌بینیم.

بعد از لباس پوشیدن، ساختمان فرعی را ترک کرد.

«کجا داریم می‌ریم؟»

«کوه شمالی.»

ریمر به کوهی که در پشت ساختمان فرعی سر به فلک کشیده بود اشاره کرد. این کوه بزرگی بود که کل املاک زیگارت را احاطه کرده بود و نه تنها به ساختمان فرعی، بلکه به ساختمان اصلی نیز متصل بود.

«بریم.»

«باشه.»

رائون به دنبال ریمر از کوه بالا رفت.

«این اطراف خوب به نظر می‌رسه.»

ریمر پس از حدود بیست دقیقه بالا رفتن، متوقف شد. آن منطقه مانند یک زمین خالی به نظر می‌رسید، زمین هموار بود و هیچ درختی وجود نداشت.

«چرا اومدیم این‌جا؟»

صدای رائون بی‌تفاوت بود، اما او در واقع آماده بود تا در مقابل هر کاری که ریمر قرار بود انجام دهد واکنش نشان دهد.

«لازم نیست این‌قدر مضطرب باشی. فقط می‌خوام احساسش کنی.»

«احساس کنم؟»

«بله.»

همان‌طور که ریمر لبخند می‌زد، باد سبز تیره‌ای به سمتش وزید.

«بهم اعتماد کن و همون‌جا وایستا.»

«حتی اگه بگی بهت اعتماد کنم... همم؟»

چتری‌هایش در بادی تکان خورد که شبیه عطر بهاری بود که زمستان را از بین می‌برد.

بعدی، باد سردی بود که فقط در تابستان در جنگل احساس می‌شد و بدنش که به خاطر بالا آمدن از کوه داغ شده بود را خنک می‌کرد.

سومی زمستانی بود. باد یخی روی پوستش خزید و مثل طوفان استخوان‌هایش را لرزاند.

سپس باد یک بار دیگر تغییر کرد.

باد سبز تیره که شامل چهار فصل بود، تیغه‌ای تیز شد و رائون را در بر گرفت.

«با استفاده از باد، می‌خواستم تیغه‌ای بسازم که بتونه از سرورم محافظت کنه.»

از امواج باد سبز، صدای ریمر به گوش می‌رسید.

طوفانی از تیغه‌ها بود که می‌توانست هر چیزی را نزدیک می‌آمد پاره کند. اما رائون نه عقب رفت و نه به جلو.

«این بادیه که من انتخابش کردم.»

رائون ایستاد و طوفان سبز را حس کرد.

وووش!

فشار باد شدید ناپدید شد و ریمر لبخندی حیله گرانه زد.

«نترسیدی؟»

«قصد نداشتی بهم حمله کنی. این هم گفتی که تکون نخورم.»

«هر چقدر هم که نگاه می‌کنم، تو واقعاً مثل یه بچه‌ی سیزده ساله معمولی نیستی.»

ریمر پوزخندی زد و انگشتش را تکان داد و باعث شد بادی که در هوا شناور بود به طور کامل ناپدید شود.

«یک تکنیک تهذیب با یک ویژگی می‌تونه قدرتمندتر از سایر تکنیک‌های تهذیب باشه، اما یادگیریش هم دشواره.»

به دنبال صدای ملایمش، باد طوری موج می‌زد که گویی در حال رقصیدن بود.

«من از بدو تولد می‌تونستم باد رو حس کنم چون یه الف هستم، اما تو فرق می‌کنی. تو انسانی و حتماً برات خیلی سخت تره، چون مدار مانات پر از یخه.»

رائون سر تکان داد. «تهذیب ده هزار شعله» تکنیک پیچیده‌ای بود، اما یادگیری‌اش برای او دشوارتر بود زیرا انرژی مخالف یخی که با آن متولد شده بود را کنترل می‌کرد.

«باد انواع مختلفی داره. می‌تونه گرم، سرد یا تیز باشد. من شمشیری از باد می‌خواستم که بتونه در هر چیزی نفوذ کنه و بهش رسیدم.»

چهره‌ی ریمر پر از اعتماد به نفس بود، نه تلخ، زیرا او از دستاوردهای سابق خود که اکنون دور از دسترس بود صحبت می‌کرد.

«تو هم باید پیداش کنی. سعی کن آتشی که می‌خوای رو تصور کنی.»

«یه تصویر...»

«و برای ایجاد اون تصویر، مهم‌ترین چیز اینه بهش احساس وابستگی کنی.»

«اما این‌جا شماله. پیدا کردن شعله مناسب سخته، مگر این‌که کوه رو آتش بزنم.»

«اگه این کار رو بکنی، سرهامون رو از دست می‌دیم.»

ریمر قهقهه‌ای زد و سپس دستش را تکان داد. باد سبزی زیر پاهایش ظاهر شد.

«دنبالم کن.»

«این بار کجا می‌ریم؟»

«از اون‌جایی که باد رو حس کردی، بیا بریم آتش رو ببینیم.»

***

رائون در امتداد مسیرهای کوهستانی، به دنبال ریمر دوید. پس از حدود بیست دقیقه دویدن، ریمر از سرعتش کاهید.

مه غلیظ و داغی از جنگل سرد بلند شده بود، انگار باد گرمی از آن عبور کرده بود. تغییر دما باعث شد بدنش به خارش بیفتد.

-از اون‌جا می‌آد؟

یک کوره خاکستری به خانه‌ای که از آجر سرخ رنگ ساخته شده بود متصل بود. گرما از کوره بیرون ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی