قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست
قسمت: 15
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۵ - ۱۵
بر خلاف سایر بچههایی که در اثر تمرین روی زمین نفس نفس میزدند، رائون بعد از اینکه نفسش را به آرامی بیرون داد، روی وسیلهی تمرین ماهیچههای سینه نشست.
-الکی بهش نمیگن یه روش تهذیب افسانهای.
اگرچه بدنش به شدت خسته بود، حلقههای آتشی که دور سینهاش میچرخیدند، استقامت و ارادهاش را باز میافتند.
او به تازگی در تمرین استقامت خود را تخلیه کرده بود، اما توانست همه را یک بار دیگر انجام دهد. دلیل خوبی وجود داشت که آن را یکی از با ارزشترین گنجینههای قارهها مینامیدند.
«هوف...»
رائون وزنه را ۵ کیلوگرم سنگینتر از روز قبل تنظیم کرد و آن را بلند کرد. او به آرامی طوری حرکت میکرد که دامنهی حرکتی عضلات سینهای خود را به حداکثر برساند که تا حدالامکان به آن فشار بیاورد.
هنگامی که پس از اتمام شش دور، از جایش بلند شد، صدای کسی را شنید که کنار وسایل کنارش نشسته بود.
-کیه؟
تنها کسی که معمولاً به او نزدیک میشد، مرد مرموز مو سبزی بود که جیبی روی شکمش داشت. رائون فکر کرد عجیب بود و برگشت.
-رونان؟
اما فردی که کنارش نشسته بود، رونان سالیون بود، با موهای بلند نقرهایاش که به سمت پایین ریخته بود.
رونان وزن خود را بسیار سنگینتر از رائون تعیین کرد و شروع به استفاده از تجهیزات کرد.
«هپ!»
حالت وزنه برداری او به طرز قابل توجهی شبیه رائون بود. او نه به تعداد بلند کردن و نه وزن اهمیت نمیداد، بلکه روی فشار آوردن به عضلاتش تمرکز میکرد.
{چی بود؟}
-من هم نمیدونم.
بعد از کمی تماشای او، رائون تنهایش گذاشت. برای اینکه ماهیچههایش را بیشتر ترغیب کند، روی وسایل تمرینی دیگری نشست.
«هپ!»
پس از تنظیم آن تا حداکثر ظرفیت خود، در حالی که حلقه آتش را میچرخاند وزنه را بلند کرد.
«هاف!»
او به طور معمول باید ۱۰ کیلوگرم از آن وزن کم میکرد، اما حلقه آتش به او اجازه داد تا این مقدار را تحمل کند و گاهی حتی بیشتر از آن.
او دوباره احساس کرد که کسی کنارش نشست. تا حدی تمری کرد که بازوها و سینهاش لرزید، سپس وزنه را پایین آورد.
-واقعا؟
بدون اینکه بلند شود سرش را برگرداند. همانطور که انتظار میرفت، رونان آنجا بود. یک بار دیگر وزنهای سنگینتر از او گرفت و بلند کرده بود.
-چرا این کارو میکنه؟
رائون چشمانش را ریز کرد. رونان به ریمر توجهی نکرد چه برسد به سایر کارآموزان. نمیفهمید که چرا با کپی کردن از همان روشی که رائون وزنهها را بلند میکرد پیش میرفت.
-حتما دارم اشتباه میکنم.
وقتی او در مورد آن فکر میکرد، طبیعی بود که بعد از تمرین عضلات بزرگتر، عضلات کوچکتر را تمرین دهند. رائون از جا برخاست و فکر کرد که این فقط یک اتفاق بود.
با این حال، فقط برای اطمینان به سمت تجهیزات رفت تا عضلات شانه را تمرین دهد.
پس از تنظیم وزنه، در حالی که فشار را روی شانههای خود احساس میکرد، آن را بلند کرد. وقتی او یک دور را تمام کرد، رونان در مقابلش ظاهر شد.
بعد از اینکه کمی به او خیره شد، کنارش نشست و وزنش را تنظیم کرد. یک بار دیگر سنگینتر بود.
«هاف!»
او در حالی که به جلویش زل میزد، با بیخیالی شروع به بلند کردن وسایل کرد.
{بعد از این که اینطوری ترغیبت میکنه، واقعاً قرار نیست هیچ کاری انجام بدی؟ تا کی میخوای مثل موش مخفی بشی!}
-ترغیب...
رائون سرش را چرخاند تا به او نگاه کند. رونان فقط به بلند کردن وزنه ادامه داد، انگار به او علاقهای نداشت.
-داره به چی فکر میکنه؟
دفعه اول و دوم ممکن بود تصادفی بوده باشد. با این حال، کپی کردن تمرین شانهاش نمیتوانست اتفاقی باشد.
با این حال، درک نمیکرد که او به چه میاندیشی. چشمان او مانند یخ سرد بود، اما آنها نیز تار بودند و درک نیت او را غیرممکن میکردند.
{تو نمیفهمی، ها؟ واضحه که با رفتار کردن به اینکه ازت بهتره داره تو رو به مبارزه میطلبه. همین الان یه صورتش مشت بزن!}
برای غضب فرقی نداشت که کودک باشد، بزرگسال یا زن. او از همه چیز عصبانی بود، همانطور که از نامش پیداست.
-لطفا بس کن. فقط برای یک لحظه، بس کن.
رائون به خشم غضب توجهی نکرد و وسایل را رها کرد، زانوهایش را خم کرد و حالت نیمه نشستهای گرفت. همانطور که انتظار میرفت، رونان به دنبال او آمد و رانهایش را با وزنهای سنگین خم کرد.
«چه-چی؟»
«چرا اون دو نفر با همن؟»
«چرا خانم رونان به اون بازنده ...
کتابهای تصادفی



