فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست

قسمت: 14

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۴ - ۱۴

رائون پس از صرف صبحانه به محل تمرین بازگشت.

{طعم غذا وحشتناک بود. اگه توی سرزمین شیاطین چنین غذایی برام میاوردن، پادشاه ذات سر آشپز رو له می‌کرد.}

-ها؟ طعمش رو چشیدی؟

{پادشاه ذات می‌تونه به طور غیرمستقیم با حواست، به خصوص حس چشاییت شریک بشه. پادشاه ذات خوراک شناس معروفی بود، توی سرزمین شیاطین...}

-واقعا زیاد حرف می‌زنی. فقط کافی بود بگی می‌تونی طعمش رو احساس کنی، چون ما حس‌های مشترکی داریم.

{ساکت! پادشاه ذات به خاطر کم حرفیش معروفه... اوه!}

-یکم حرف نزن. هضم غذا رو برام سخت می‌کنی.

رائون با ضربه زدن روی دستبندش مانع از صحبت کردن غضب شد، سپس به سکو نگاه کرد.

ریمر طوری روی سکو دراز کشیده بود که انگار چرت می‌زد. کوچک‌ترین حرکتی نمی‌کرد، انگار مجسمه شده بود.

{فقط نگاه کردن بهش عصبانیم می‌کنه. می‌خوام گوش‌های نوک تیزش رو از جا بکنم.}

یخ از دهان غضب بیرون می‌زد. به نظر می‌رسید هر وقت ریمر را می‌دید از عصبانیت می‌جوشید.

-شمشیر نور زیگارت، ها...

چون او را شمشیر نور زیگارت می‌نامیدند، توانایی‌های ریمر باید عالی باشد. با این حال، شایعات می‌گفتند که شخصیت او نه تنها بی خیال، بلکه سبک‌سر بود.

رائون فکر کرده بود که اینا همه‌اش یه مشت مزخرفات است. اما با نگاهی به ریمر، متوجه شد که او فوق‌العاده دقیق بود.

-هیچ روزنه‌ای وجود ندارد.

علی‌رغم ظاهر بی‌دقتی که داشت، هیچ نقطه ضعفی از خود نشان نمی‌داد.

او شنیده بود که ریمر به دلیل مصدومیت شدید بازنشسته شده بود، اما ظاهراً مهارت یک استاد به طور کامل از بین نمی‌رفت.

{لحظه‌ای که پادشاه ذات بدنت رو به دست بگیره، اون گوش‌ها کنده می‌شن.}

-حالا هرچی.

هر چند این اتفاق نمی‌افتاد.

مدتی بعد زمانی که تمام کارآموزان موقت جمع شدند، ریمر در حال خمیازه کشیدن با تنبلی به بدنش کش و قوسی داد.

«غذا خوردن‌تون تموم شد؟»

«بله.»

از آن‌جایی که استقامت بچه‌ها به طور کامل بهبود نیافته بود، صدای آن‌ها خسته‌تر از سپیده‌دم بود.

«پس بلافاصله قسمت بعدی آموزش رو شروع می‌کنیم.»

ریمر نیشخند زد. وقتی به شمشیرهای چوبی که در یک طرف زمین تمرین گذاشته شده بود نگاه کرد، قیافه بچه‌ها روشن شد.

«شما نیازی به شمشیر ندارین، فقط حرکات من رو تقلید کنین.»

انگار داشت آن‌ها را اذیت می‌کرد، پاهایش را به اندازه‌ی عرض شانه‌هایش باز کرد و زانوهایش را خم کرد.

یکی از جانبی‌ها دستش را بالا برد فریاد زد:«نمی‌خوایم... استفاده از شمشیر رو یاد بگیریم؟»

«نه.»

«فکر می‌کردیم با شمشیر تمرین می‌کنیم...»

«راست می‌گه. آقای شمشیر نور به شمشیرزنی معروفه پس چرا...؟»

«شمشیر؟ این خوبه، اما می‌شه قبل از این‌که راه رفتن یاد بگیرین، بدوین؟»

گوشه لب ریمر به سمت بالا پیچید. به نظر می‌رسید که لبخند سرد او باد یخی را به سوی آن‌ها می‌وزاند.

«شما نه استقامت یا اراده کافی دارین و نه هنوز وضعیت مناسبی دارین. واقعاً فکر می‌کنین می‌تونین یاد بگیرید که چطور درست با شمشیر کار کنین؟»

«آه...»

«قبلاً این رو گفتم، اما شما نیازی به پیروی از دستورالعمل‌های من ندارین. از اون‌جایی که به هر حال عواقبش با خودتونه.»

صدایش شیطنت‌آمیز بود اما زمین تمرین در سکوت فرو رفت.

«اگه خواستین دنبالم کنین. کسایی که مایل به انجام آموزش‌های دیگه هستن باید به سمت راست حرکت کنن.»

طبیعتاً هیچ‌کس از جایش جم نخورد. همه ساکت ایستادند و به ریمر نگاه کردند.

«پس بیایید دوباره شروع کنیم. بایستید و پاهاتون رو به اندازه عرض شونه‌ها باز کنین. بعد زانوها و رون‌ها رو به موازات زمین خم کنین.»

«بله قربان!»

بچه‌ها بدون مشکل او را دنبال کردند.

«به این حالت، موضع سواری می‌گن. این نحوه سوار شدن‌تون روی اسبه و همچنین یه حالت اولیه برای هر هنر رزمی از جمله شمشیر، نیزه و مبارزه تن به تنه. تا وقتی که بگم بسه، موضع سواری رو حفظ کنین.»

«بله!»

بچه‌ها بعد از این‌که با صدای بلند و واضح جواب دادند دست‌هایشان را بالا بردند. از آن‌جایی که ا...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی