فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست

قسمت: 12

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۲ - ۱۲

«هوم...»

با وجود ذهن آرامش، دست‌های رائون می‌لرزید.

«لازم نیست این‌قدر مضطرب باشی. فقط می‌خوایم حرف بزنیم.»

یکی از جانبی‌ها که مو بلندی داشت به او نزدیک شد. رائون از قبل نام او را می‌دانست. کرین زیگارت. او همان پسری بود که آن روز صبح با او بحث کرد، و همچنین استعداد نسبتاً درخشانی در مراسم قضاوت نشان داده بود.

«هی.»

وقتی کرین با چانه‌اش علامت داد، سه بچه‌ای که کنارش بودند، خود را به پهلوها و پشت رائون چسباندند.

«حرف؟ چه مدل حرفی می‌خوای؟»

او می‌خواست کنار بکشد، اما با وجود سه نفری که راهش را بسته بودند، عقب نشینی غیرممکن بود.

«وقتی به اون‌جا برسیم متوجه میشی.»

«بی صدا دنبالم بیا.»

کرین با نیشخند اشاره کرد و دو نفر کنار رائون، با شانه‌هایشان او را هل دادند.

از آن‌جایی که رائون نسبت به سن خود کوچک بود، در حالی که جانبی‌ها نسبتاً بزرگ بودند، به نظر می‌رسید که بزرگسالان یک بچه را همراه خود می‌بردند.

«ی-یه لحظه صبر کن. چطوره همین‌جا صحبت کنیم؟»

«خیلی دیر شده.»

«نباید این‌قدر مغرور بازی در میاوردی.»

در حالی که رائون شانه‌هایش را بالا انداخت و نگاهش را پایین برد، بچه‌های دیگر قهقهه زدند و دست‌هایشان را زیر بغلش گذاشتند.

{تو بهم گفتی چیزی که می‌خوام رو بهم نشون می‌دی، اما الان داری چیکار می‌کنی؟}

-دم کشیدن برنج زمان می‌بره. این هم همین‌طوره، پس یکم صبر کن.

«کاه!»

پس از این‌که رائون بدون اختیار خودش به اطراف زمین تمرین کشیده شد، به سوی دیوار پرتاب شد. جایی تاریک و خلوت بود و هیچکس در آن دیده نمی‌شد.

«چرا-چرا این کار رو می‌کنی؟»

«ای احمق اکسیر خور.»

«چی؟»

«نسب مستقیم تو رو رها کردن، اما جرات داری با قدرت یه اکسیر خوش شانسی به خودت ببالی؟»

«اگه اکسیری که از قدیس گرفتی نبود امروز حتی نمی‌تونستی بدوی.»

«بی‌عرضه!»

چهره‌ی بچه‌های نسب جانبی مانند جانوران وحشی که طعمه‌شان را دریافت کرده بودند، تهدید آمیز شد.

-به خاطر اون دلیل مسخره...

این دلیل کودکانه و پوچ ثابت می‌کرد که آن‌ها هنوز بچه بودند.

-و به نظر نمی‌رسه که حتی یه درصد به این فکر کرده باشن که ممکنه شکست بخورن.

رائون پوزخند زد.

-حدس می‌زنم این طبیعی باشه.

برخلاف او که دوازده ساله بود، جانبی‌ها سیزده ساله بودند و بدنشان هم خیلی بزرگتر بود. از آن‌جایی که مدت زیادی تمرین کرده بودند، حتی به احتمال این‌که شکست بخورند هم فکر نمی‌کردند.

«نگران نباش، کاری می‌کنیم زیاد توی چشم نیاد.»

«به هر حال این اولین باری نیست که این کارو انجام می‌دیم.»

«دقیقاً مثل چیزی که مربی گفت، فقط می‌خوایم با هم‌کارآموزی ‌هامون گپ بزنیم.»

جانبی‌ها در حالی که مشت‌های خود را تاب می‌دادند نزدیک شدند.

«درست می‌گین.»

رائون سرش را بلند کرد و لبخند زد.

«حق با شما لعنتی هاست.»

دیگر ترس و سردرگمی در چشمانش دیده نمی‌شد.

«ای حرومزاده!»

کسی که مدل موی قارچی داشت، از سمت راستش مشتی پراند.

رائون پس از چرخاندن شانه‌اش برای جاخالی دادن از مشت، از آرنج راست خود برای ضربه زدن به سینه‌ی او استفاده کرد.

«گک!»

کله قارچی ناله‌ی خفه‌ای بیرون داد و در حالی که نمی‌توانست نفس بکشد، سرش را پایین گرفت. او مدام زمین را می‌خراشید و سعی می‌کرد نفس بکشد.

«وای-چی شد!»

چشم باریکی که سمت چپش بود لگدی به سویش انداخت.

رائون با دست چپش مانع آن شد. سپس به او نزدیک شد و با مشت به قفسه‌ی سینه‌ی او ضربه زد.

«کوه...»

کودک چشم باریک با چشم‌های سفید شده روی زمین افتاد و شکمش را گرفت.

پسری که پشت سرش بود با دو مشت گره کرده‌اش حمله کرد. رائون با کف دستش ضربه را منحرف کرد و به شکم او لگد زد.

«هوف!»

بزرگ‌ترین پسر نفس نفس زد و روی زمین افتاد.

«دا-دارین چیکار می‌کنین؟ چرا از اون حرومزاده شکست خوردین؟!»

کرین، آخرین نفری که ایستاده بود، عقب رفت. در حالی که من من می‌کرد دستانش می‌لرزید.

«همون‌طور که گفتین داریم با هم‌کارآموزی‌هامون گپ می‌زنیم.»

رائون هماهنگ با گام‌های عقبکی کرین، به او نزدیک شد.

«جلوتر نیا!»

کرین در حالی که فریاد می‌زد، مشت چپ...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی