فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست

قسمت: 2

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۲ - ۲

در این قاره، شش نفر در نور و پنج نفر در تاریکی ساکن بودند.

شش قدرتی که برای تبدیل شدن به خورشیدهای درخشان قاره به وجود آمدند، شش پادشاه نام داشتند. کسانی که در زیرزمین کمین کرده بودند و شکست و ترس را گسترش می‌دادند، پنج شیطان نامیده می‌شدند.

هاوس زیگارت یکی از شش پادشاه بود و بر شمال حکومت می‌کرد.

«آه-اوه.»

رائون با رئیس خانه زیگارت تماس چشمی برقرار کرد و دهان گردش را گشاد کرد.

-این چیزخوبیه...؟

زیگارت به هیچ وجه در مقابل خانه رابرت، جایی که در زندگی گذشته از رائون سوء استفاده شده و کشته شده بود، شکست نخورد.

اگر او قدرت خود را در این محیط افزایش می‌داد، روز انتقامش می‌توانست به جلو کشیده شود.

«اون بلونده و چشمای قرمز داره، درست مثل من و تو، پدر.»

سیلویا به نرمی لبخندی زد و موهای رائون را نوازش کرد در حالی که او در عذاب بود که از الان به بعد چگونه عمل کند.

«...»

گلن حتی زمانی که رائون را بالا نگه می‌داشت، فشار شدید خود را بر دیگران حفظ کرد.

-هاه؟

بدن رائون لرزید. چون در لحظه‌ای که گلن او را بلند کرد، انرژی گرم و ملایمی از مچ دستش وارد شد.

با احساس هاله‌ای که مدت‌ها بود حس نکرده بود، حتی قبل از اینکه متوجه شود صدایی از خود بیرون داد.

«اووه...»

-چه نوع هاله‌ای...

هاله‌ی گلن نه تنها گرم بود، همچنین حاوی سطح بسیار بالایی از خلوص بود، انگار مستقیماً از دل طبیعت آمده بود.

-داره بدنم رو گرم می‌کنه.

رائون بعد از تناسخ به سرما حساس‌تر شده. او ابتدا تصور می‌کرد که این موضوع به این دلیل بود که بدنش متعلق به یک کودک خردسال بود. در عوض، در حقیقت یک مشکل اساسی در مزاجش وجود داشت.

اما لحظه‌ای که هاله‌ی گلن را دریافت کرد، تمام بدنش گرم‌تر شد، گویی نور خورشید وارد جریان خونش شده بود.

گلن از هاله‌ی خود برای بررسی اینچ به اینچ بدن رائون استفاده کرد و پس از آن او را به سیلویا بازگرداند.

-چی؟

رائون چشمانش را ریز کرد. هیچ راهی وجود نداشت که جنگجویی مانند گلن نداند مشکلی در بدن او وجود داشت، با این حال هیچ تغییری در صورتش ایجاد نشد.

رائون درک نمی‌کرد که پس از اینکه متوجه شد نوه‌اش عادی نیست، چرا همچنان آن حالت چهره را حفظ کند.

«سیلویا.»

«بله.»

«اسم این بچه رائون‌ـه.»

«رائون؟ پ-پدر. اسم رائون به معنی...»

ابروهای سیلویا به شدت درهم رفت.

«در لغت به این معنیه. ساکت مثل سایه، یعنی زندگی بدون توی چشم اومدن.»

برخلاف استفاده‌ی ملایم از هاله‌اش، صدای گلن مثل یخ سرد بود.

-هاه...

این سرنوشت بود یا همچین چیزی؟

این همان نامی بود که در زندگی گذشته متعلق به او بود و معنایش نیز یکی بود. وضعیت به حدی مسخره بود که خنده‌ای به زور راهش را از گلوی او باز کرد.

او می‌دانست که گلن فردی بی‌عاطفه بود، اما نمی‌دانست که گلن هیچ علاقه‌ای به نوه بیمارش نخواهد داشت.

«همین.»

گلن کت قرمز تیره‌اش را از تنش درآورد و بدنش را برگرداند، انگار که دیگر نمی‌خواست آن‌جا باشد.

«صبر کن پدر! یه اسم دیگه، حداقل...»

سیلویا در حالی که رائون را حمل می‌کرد به دنبال او رفت، اما گلن به عقب برنگشت. او به بی‌درنگ عمارت را ترک کرد.

درست‌تر به نظر می‌رسید که بگوییم آن‌ها غریبه بودند نه پدر و دختر.

«اوه وو!»

رائون لرزید. می‌خواست ساکت بماند، اما با باد سردی که از بیرون می‌وزید، ناله‌ای از لبانش خارج شد.

«م-متاسفم!»

سیلویا او را به خود نزدیک‌تر کرد و صورتش را در بدن رائون فرو برد. به نظر می‌رسید که به سختی جلوی اشکش را گرفته بود.

-چیزی این‌جا هست. ولی خیلی خوابم میاد. نمی‌تونم فکر کنم.

رائون به آرامی چشمانش را بست و باد سرد و گرمای سیلویا را روی تمام بدنش احساس کرد.

-بدن یه بچه واقعاً خیلی ناخوشاینده...

* * *

ماه در وسط آسمان شناور بود.

رائون که روی گهواره دراز کشیده بود با احتیاط چشمانش را باز کرد.

-خوابیده.

سرش را به پهلو چرخاند. سیلویا درست کنارش روی تخت خوابیده بود.

تق.

به نظر می‌رسید که او کاملاً به خواب رفته بود، زیرا حتی وقتی رائون به تخت نوزاد ضربه زد از خواب بیدار نشد.

-هوو...

آه کوچکی کشید.

صد روز گذشته به شدت خفه کننده بود.

او همیشه بسیار خواب‌آلود بود و نه می‌توانست از مانا استفاده کند و نه تمرین کند، زیرا هر وقت بیدار می‌شد با سیلویا بود.

نمی‌توانست کاری انجام دهد، زیرا اگر در حین تمرین حتی سقلمه‌ی آرامی به او می‌خورد، ممکن بود مشکلی پیش بیاید. اما بالاخره شانسش فرا رسیده بود.

-گهواره.

به توصیه‌ی هلن، خدمتکار اتاق خواب، از آن روز به بعد باید جداگانه در گهواره‌ی گرم می‌خوابید.

اگرچه سیلویا درست در کنار او بود، هیچ راهی وجود نداشت که بیدار شود. این بهترین زمان برای شروع تمرین بود.

-بیا شروع کنیم...

رائون به آرامی نفسش را بیرون داد.

-با تهذیب حلقه آتش.

روش تمرینی که در این قاره اجرا می‌شد، در مورد جذب مانا از طبیعت از طریق تنفس و تجمع هاله در شکم بود.

اما تمرین حلقه آتش، که او در زندگی گذشته خود به دست سرنوشت به دست آورده بود، متفاوت بود.

با چرخاندن حلقه کروی به دور قلب، همچون جادوگری که یک دایره جادویی می‌ساخت، قدرت بدنی و جسم فرد بهبود می‌یافت. در عین حال، اراده و حساسیت فرد را نیز نسبت به مانا افزایش می‌داد.

این بدان معناست که اگرچه حلقه آتش نمی‌توانست هاله ایجاد کند، اما یک تکنیک تهذیب بود که می‌توانست به بهبود ذهن و بدن کمک کند، این شرایط برای سرباز شدن عالی بود.

-این تنها مزیتش نیست.

حلقه آتش تمرینی بود که دقیقاً از جریان طبیعت پیروی می‌کرد. حتی یک سرباز در بالاترین سطح نمی‌توانست تشخیص دهد که او حلقه آتش را تمرین کرده بود.

حتی داروس رابرت که از او به عنوان بزرگترین شمشیرزن قاره یاد می‌شد، نمی‌دانست که رائون حلقه آتش را به دست آورده بود.

اما مشکل بزرگی در مورد بدن رائون وجود داشت.

-یخ.

مدار مانا، جایی که مانا مانند خون در رگ‌هایش جریان داشت، توسط مقدار عظیمی یخ در بدنش مسدود شده بود.

چندی پیش بود که برای اولین بار به این واقعیت پی برد.

در حالی که تظاهر می‌کرد خواب بود، سعی کرده بود برای لحظه‌ای کوتاه از مانای خود استفاده کند، اما با احساس یخی که مدار مانای او را مسدود کرده بود، تقریباً جیغ زد.

رائون به آرامی نفسی به درون کشید تا وقتی که ریه‌هایش درد گرفت و پخش شدن مانا را در هوا احساس کرد.

- داره پراکنده می‌شه.

او به سختی توانست مانا را دریافت کند و پس از مدتی آن را در مدار مانای خود قرار داد.

-هوم...

رائون قبل از شروع تمرین حلقه آتش با مانای جذب شده ناگهان متوقف شد.

-همون‌طور که انتظار می‌رفت، احساسش می‌کنم.

مدار مان...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب قاتل تناسخ یافته یک شمشیرزن نابغه ست را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی