فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

خط خون

قسمت: 19

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

کمی بعد از خروج آرمیلا، نگهبانان، باز به کندو هجوم آوردند و صدایی از بلندگوها پخش شد.

- توجه... توجه... به علت رویدادی خاص، همه باید کارشان را متوقف کنند و به سالن اجتماعات پایین‌ترین طبقه کندو برگردند. لطفا با نگهبانان همکاری کنید و از هرج و مرج بپرهیزید. توجه... توجه...

اعلامیه، چند بار پخش شد و کم‌کم همه جمع شدند. خیری در اتاقش در حال استراحت بود. با شنیدن دستور، خواست بلند شود و به بقیه ملحق شود که نگهبان شخصیش جلویش را گرفت.

- تو نمیری‌. رئیس دستور داده که تو اتاق، نگه‌ت دارم. تو بعدا فیلم رویداد رو می‌بینی.

بعد رو به آراس چرخید و گفت:

- ولی تو باید بری.

و او را هل داد و در اتاق خیری را قفل کرد. آراس به پایین برگشت و همراه بقیه، به صفحه بزرگی خیره شد که معمولا شب‌ها، فیلم یا سریال پخش می‌کرد. وقتی همه جمع شدند، صفحه روشن شد و تصویر ژوپین، روی آن نقش بست.

- سلام، فکر کنم همه ما رو بشناسین..

همه با کنجکاوی به صفحه خیره شدند و با دیدن بدن پر زخم و سرپرستانشان ناله کردند. هیچ‌گاه تصورش را نمی‌کردند بر خلاف صورت سرخ و دستان لطیفشان، بدنشان چنان آسیب دیده باشد. وقتی وسایل روی میز را دیدند، از تصور اتفاقی که قرار بود رخ دهد، بهت زده شدند. صدای ژوپین در سالن پیچید:

- راستی دوست عزیز، قبل از شروع، خودت رو معرفی کن.

مرد لرزان لب باز کرد.

- اسمم آسوئه...

ژوپین چانه‌اش را خاراند و گویی چیزی را فراموش کرده باشد، مدتی فکر کرد. سپس گفت:

- حالا، قبل این‌که آسو تاس بریزه، آرمیلا و هورام باید یه دور، سنگ کاغذ قیچی بازی کنن، تا شروع کننده مشخص بشه.

هر دو، دو سمت میز ایستادند و دستانشان را بالا بردند. با شمارش رئیس، همزمان دستانشان را پایین...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب خط خون را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی