ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 20
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر بیست.
شهر گمشده ۲.
به همراه وایت کینگ از پله های پیچ در پیچ و متعدد شهر شروع به پایین رفتن کردیم.
توی یکی از طبقات شهر به یک پادگان بزرگ برخوردیم که هنوز چند تایی غول مکانیکی داخل حیاط داشتن خاک میخوردن ارتفاع هر غول مکانیکی پنج متر بود.
کنار حیاط سلاح های مختلفی برای استفاده غول های مکانیکی به صف شده بود که بیشتر شامل سلاح های سنگین مثل چکش ها و تبر های خیلی بزرگ بود که با یک ضربه میتونست یک خونه رو به صورت کامل تخریب کنه.
به غول های مکانیکی نزدیک شدم و شروع به برسی ساختارشون کردم ظاهرا انرژی غول های مکانیکی از سنگ های مانایی تامین میشد که درون شکمشون کار گذاشته میشد و کاربر غول مکانیکی هم جایگاهش داخل سینه غول قرار داشت و با چند اهرم و پدال غول رو به حرکت در میاورد.
تو کتابایی که خونه بودم توضیح داده بود که سنگ مانا یک نوع سنگ خاص هستش که توانایی ذخیره مانایی طبیعی رو داره و صد ها سال طول میکشه تا یه سنگ مانا تشکیل بشه و استفاده های گسترده ای هم داره از اجرای بهتر طلسم ها و جادو ها بگیر تا بکار گیری داخل سلاح ها یا غول های مکانیکی.
داخل کتاب گفته بود مثلا میشه سنگ مانایی که خاصیت عنصری اتش رو داره رو داخل یک شمشیر کار گذاشت و اون شمشیر میتونه توانایی های عنصر اتش رو به صورت محدود اجرا کنه.
همه جای پادگان رو گشتم ولی هیچ سنگ مانایی پیدا نکردم که با استفاده ازش یکی از غول های مکانیکی رو به حرکت در بیارم پس از پادگان خارج شدم و به سمت طبقات پایین تر حرکت کردم.
هرچی بیشتر پایین تر میرفتم بافت شهری کمتر میشد و به تعداد معادنی که حالا کاملا خالی بودن افزوده میشد.
حدود پنجاه طبقه رو به همراه وایت کینگ پایین اومدم ولی با این حال هنوز چند ده طبقه مونده بود تا به کف این شهر بزرگ برسم.
به پایین رفتن ادامه دادم ولی صدایی توجهم رو جلب کرد ، منبع صدا از پایین ترین طبقات شهر میومد و خش خشی شبی صدای کشیده شدن اجسامی رو زمین و گهگاه هم خرچ خرچ خود شدن سنگ میومد.
حدس میزدم هرچی که پایین هستش باید عامل نابودی شهر دورف های پا اهنین بوده باشه پس احتیاط به خرج دادم و قبل این که بیشتر پایین برم سعی کردم به صورت دقیق تر تهدید روبروم رو برسی کنم و جوانب امر رو بسنجم که اصلا حریف اون موجود پایینی میشم یا نه.
مثل همیشه رو به وایت کینگ کردم و گفتم.
ارتاس : وایت جان دیگه خودت باید عادت کرده باشی من میخوام برم جلو ببینم با چی طرفیم پس لطفا همینجا منتظر بمون تا برم و زودی برگردم.
وایت کینگ با اتمام صحبت هام مطابق عادت خور خوری کرد و رفت کنار جویبار کوچکی که به پایین میریخت دراز کشید و یک دستشو داخل جویبار فرو کرد تا از خنکی اون اب زلال لذت ببره و کلا من رو فراموش کرد.
وقتی خیالم از بابت وایت کینگ راحت شد تا جای ممکن حضورم رو مخفی کردم و به جای این که از وسط راه رو ها عبور کنم از کنارشون و داخل سایه ها حرکت میکردم و به خاطر بدن ...
کتابهای تصادفی


