ارکیدهی موعود، تولد یک ایزد
قسمت: 8
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر هشتم.
درخت جهان ، منشأ.
ارکیده با احساس کردن گرمای نور خورشید به هوش امد و متوجه شد که هنوز زنده است ولی دلیل ان را نمی دانست.
ارکیده در اخرین لحظات ، مرگ خود را پذیرفته بود ، با بیهوش شدن ارکیده نتیجه گرفته بود که در حال مرگ است ولی حالا دوباره به هوش امده بود و گرمای روز را احساس میکرد.
ارکیده به سختی حواس خود را جمع کرد و چشمان خود را باز کرد و با دیدن منظره اطراف خود از تعجب زیاد نزدیک بود دوباره بیهوش شود.
هزاران گوریل اطراف او بود و گوریل بزرگ هم در مقابل او ، با این حال هیچکدام کوچکترین حرکتی نمیکردند و همگی به سمت طلوع خورشید با ترس و چشمانی باز خیره شده بودند.
ارکیده با اخرین فشار مانایی که در خود داشت تنه خشکیده خود را به سمت طلوع زیبای خورشید چرخاند و با دیدن منظره روبرو بهت زده و متعجب ماند.
در برابر ارکیده و طلوع خورشید به جای یک خورشید دو خورشید در اسمان قرار داشت.
خورشید دوم ولی به جای بالا رفتن انگار داشت بر روی سطح زمین حرکت میکرد.
با نزدیک شدن خورشید دوم به جنگل ارکیده مشاهده کرد که جسم روبروی او نه یک خورشید بلکه یک درخت طلایی بسیار عظیم بود که در اسمان پرواز میکرد.
طول تنه درخت طلایی تا ده ها کیلومتر هم میرسید و پهنای شاخه های ان از صد ها کیلومتر تجاوز میکرد.
با نزدیک شدن درخت پهناور به میدان نبرد و بالای جنگل کل جنگل در سکوتی وهم آور فرو رفت.
درخت پهناور از خود مانایی آنچنان زیاد تراوش میکرد که محیط اطراف خود را تحت الشعاع قرار میداد و باعث شکسته شدن فضای اطراف خود میشد.
ارکیده به دلایلی که برای خود هم نا معلوم بود هیچ حس ترسی از درخت پهناور نداشت.
درخت پهناور با رسیدن به بالای میدان نبرد شروع به تراوش مانایی طلایی کرد.
چند لحظه بعد یک موج عظیم طلایی از مرکز درخت ساتع شد و به زمین زیر خود جایی که تنه شکسته ارکیده افتاده بود برخورد کرد.
موج مانا مانند یک حلقه به دور تنه ارکیده برخورد کرد و در تمام جهت ها شروع به پخش شدن کرد.
گوریل بزرگ فقط با لمس شدنش توسط موج مانا به بخار تبدیل شد.
موج مانا در کمتر از چند ثانیه تمام جنگل را در نوردید و از جنگلی سرسبز چیزی جز زمینی بایر باقی نگذاشت.
هیچ اثری از درختان صد متری و درخت زار های انبوه نبود تمام جنگل در لحظه ای محو شد.
ارکیده تمام اتفاقات را داشت تجزیه و تحلیل میکرد با این حال کوچکترین سر نخی از دلیل اتفاقات فعلی را بدست نیاورد و گیچ مبهوت داشت درخت پهناور را مشاهده میکرد.
تنه درخت تا آسمانها کشیده شده بود و شاخه های عظیم ان تا افق انتها داشت و در افق محو میشد.
درخت طلایی پهناور دقیقا بالای سر ارکیده قرار داشت.
ارکیده حس کرد فضای اطراف درخت در حال شکسته شدن است و اسمان در حال کج شدن و ترک برداشتن بود.
چند لحظه بعد این تصور به ارکیده دست داد که درخت در حال دور شدن است.
ولی...
کتابهای تصادفی

