قلعه ی شیطان
قسمت: 139
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
هازارد تنها پس از یک روز به هوش آمده ولی هنوزه آسیب بر بدنش ترمیم نشده بود ، نگاهش به اطراف رفت ، در برابر او میراندا بر صندلی نشسته بود ، او که در تخت دراز کشیده و در کنار تخت مادیان ها همگی در حالت آماده باش برای محافظت بودند .
"خوب خوابیدی؟"
"خواب؟ بیشتر به نظر می رسید از مرگ فرار کردم ."
هازارد به سرعت بلند شد و بدنش را چک کرد که در حال ترمیم به آرامی بود ، به هر حال هر چه سطح قدرت بالاتر می رفت درمان روح و جسم نیز سخت تر می شد .
"میخوای ببینیش؟"
میراندا بلند شد و به همراه هازارد اتاق او را پس از باز کردن درب های سنگین دنبال کرد ، در پشت او نیز دیگر مادیان ها قدم می زدند ، از بدو ورود او اینان به ملکه و مادر خود زانو زده و تحت فرمان او بودند .
"باید ببینم سر چی زندگیم رو ریسک کردم …"
با آن در سالن ها قدم زدند تا آنکه به سالن تاج و تخت رسیدند ، در آنجا آمون ایستاده ولی با قدرتی که هازارد با دیدنش متعجب شد ، در کنار او نیز موجود انسان نما با پال و پایی کلاغ مانند بود که پر هایش بدن انسانی اش را پوشانده بود .
"حدس می زدم …"
میراندا با دیدن مکث و تعجب هازارد نگاهش به آمون و کارشیپتار رفت ، هر دو کنار تاج و تخت ایستاده بودند و به هازارد چشم دوخته ، آمون با بدنی به مانند هازارد ولی بدون مو بسیار لاغر تر ، با اینحال دو چشم سیاه داشته و دهانی بی دندان که تاریکی وحم انگیز درون آن آشکار بود .
"دو نیمه ***؟"
هازارد نمی توانست نزدیک شود چرا که لحظه ای ترس او را فرا گرفت ، آمون توانسته بود موجود دیگر که گفته شده از زیردستان پیشینش بوده را تحت کنترل بگیرد و حال خودش نیز نیمه *** شده بود؟ اگر حال تصمیم به چپه کردن رأس قدرت پادشاهی مرگ داشت چیزی نمی توانست جلوی او را بگیرد .
"هازارد"
آمون به آرامی صحبت کرد و صحنه متشنجی را با سکوت طولانی به راه انداخت با اینحال به سمت موجود نیمه *** در کنارش اشاره کرد .
"بزار بهت کارشیپتار یکی از وفادار ترین نگهبانان الهیم در زمان *** بودنم رو معرفی کنم."
با آن ...
برای خواندن نسخهی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید.
درحال حاضر میتوانید کتاب قلعه ی شیطان را بهصورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید.
بعد از یکماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال میشود.
کتابهای تصادفی


