فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

قلعه ی شیطان

قسمت: 116

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

دوازده ساعت گذشته و هازارد در آبیس با مانای فراوان، توانسته بود بر پای خود بایستد و پنج آرکانه را ببیند که در حال درمان خود بودند، با اینحال هر کدام حواس خود را داشته و شنوایی خوبی نسبت به هازارد نداشتند.

«چون یکیشون رو کشتم اینطور می‌کنن؟»

خوشبختانه در این دوازده ساعت به دلیل ظهور کرم اسطوره‌ای موجودی جرات نزدیک شدن به این منطقه را نداشت، از سمتی عنکبوت‌ها که خاطرات ارثی زیادی را بیدار کرده بودند تنها از هازارد به دلیل آنکه نمی‌خواستند دوباره بمیرند محافظت می‌کردند، قرار گرفتن این پنج موجود با ارتفاع بیست متری کنار هازارد ده متری چندان برای آندد ده متری خوشایند نبود، همراه داشتن آن‌ها تقلب محسوب می‌شد؟ با اینحال آیا عنکبوت‌ها از جادوی او نبودند؟ نژاد او چه بود؟ نژاد او موجودی نبود که به تنهایی بجنگد، او در زمان ورود به جنگل تنها بود و همین کافی بود، ولی ناگهان چیزی به یاد آورد و به سایه‌اش نگاه کرد، دو چشم سفید به او چشم دوخته بودند، سایه مرگ، دیدن آن کافی بود تا هازارد بفهمد که شاید دستاوردش تا همینجا نیز غیرقابل قبول بود، او به تنهایی وارد جنگل نشده بود، در تمام این مدت سایه مرگ همراه او بود و نزدیک به پنجاه هزار مانای او را پشتیبانی می‌کرد، دیدن آن باعث شد تا هازارد بر زمین سقوط کند، او تا به الان شش افسانه را در آبیس و باعث مرگ چند افسانه در دنیای خودش نیز شده بود، با اینحال هیچ خبری از سوی خدایش دریافت نکرد.

«بزار به ده برسم….»

نیرویش را جمع کرد و بلند شد، با توجه به انتظاراتش باید چند موجود افسانه‌ای را به زودی می‌دید ولی انتظاراتش به او خیانت کرد، هفته‌ها گذشت و موجودات حماسی و افسانه‌ای از او دوری می‌کردند و او نیز جرات نزدیک شدن به اسطوره‌ای‌ها را نداشت، تنها پس از گذشت یک ماه خود را برابر دوازده لیزاردمن دید، موجودات اوج افسانه‌ای، فلس‌های سیاه و سفید در حالی که خون اژدهای غلیظی در رگ‌های خود داشتند، عضله‌های ضخیم این لیزاردمن‌ها می‌توانست گردن اژدهایان حماسی را به راحتی خورد کند، با اینحال برای هازارد عجیب بود، آن‌ها همراه خود پوزه بند آورده بودند و زره‌هایی به نقش اژدها داشتند، پوزه بند نیز گویی برای بستن دهان یک اژدها آورده شده بود، به راحتی حدسی در ذهن هازارد شکل گرفت، این افراد برای اسیر کردن یک اژدها اینجا بودند، با اینحال دیدن آندد ده متری با پنج آرکانه عظیم در پشت سرش که به سرعت به جلوی آن‌ها آمدند برای این اژدها سواران نیز عجیب بود.

یک ماه پیش

وزین، فرمانده گردان اژدها سواران پادشاهی دراکونیک تاریک توسط خود پادشاه مأمور شده بود تا با سفر به آبیس برای ولیعهد، شاهزاده تاج، اژدهایی مناسب را فراهم کند که در زمان به بلوغ رسیدن ولیعهد، سوار مناسبی برای این شاهزاده وجود د...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب قلعه ی شیطان را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی