قلعه ی شیطان
قسمت: 93
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
شمن پیر ارتش چهل میلیونی ارک نخبهای را فراخواند در حالی که سپاه مقابلش صد میلیونی بوده هشتاد میلیون مردگان و بیست میلیون موجود آبیس که هنوز او را از نظر قدرت سرکوب میکرد، حتی حماسهایهای او کمتر بود ولی کاری از دستش بر نمیآمد، باید جلوی پیشروی این سپاه را میگرفت و تنها وجود خودش تهدیدی برای ارتش حریف حساب میشد، وجود او که هزاران سال در سطح افسانهای بود با موجودی که به تازگی سطح افسانه را شکافته بود قابل مقایسه نبود.
با داشتن چنین کارتی در سمت خود شمن صدایش را بلند کرد.
«مردگان از این قاره خارج شوید، تنها در این صورت خواهد بود که میتوانید فردا را ببینید!»
«تنها یک شمن افسانهای و چنین گزافه گویی؟»
آمون شروع به پرواز کرد و در پانصد متری شمن پیر ایستاد.
«یک حماسهای چنین زبان درازی داره؟»
شمن خشمگین بود، چنین بیاحترامی از یک سطح حماسی؟ با اینحال او احساس قدرتی الهی از آن کرد و جرعت به چالش کشیدنش را نداشت.
«زبان دراز؟ اگر میدانستی با چه کسی سخن میگویی!»
با آن حملهای از سمت آمون شروع به شکل گرفتن کرد، نیزهای ساخته شده از عنصر مرگ که با قدرت الهی طاعون آلوده شده بود.
دیدن آن باعث شد تا شمن متعجب شود، او قدرت افسانهای خودش را نشان داده بود و طبق قوانین هر که جرعت میکرد به او حمله کند بهعنوان بازیابی غرور خود میتوانست آنرا حتی اگر موجود عادی بود به مرگ محکوم کند، حال حتی اگر تمام این ارتش را سلاخی میکرد با چنین بهانهای میتوانست حتی اگر خدایش زیر دست خدای دیگری بود جانش را در امان نگه دارد، ولی او متعجب تر از چیز دیگری بود، احساس وجود قانون الهی در این حملهای که او را هدف میگرفت.
قانون الهی چی بود؟ سرچشمه گرفته از قوانین جهان که هر موجود نیمهخدایی پس از درک آن میتوانست به خدایی برسد، فرقی نمیکرد که در چه جهانی و یا چه فاصلهای بود، هر خدایی یک و یا اگر نخبهای محسوب میشد دو قانون الهی را درک میکرد، و این قوانین تنها مختص یک خدا نبودند، شاید بتوان گفت میلیونها خدای جنگ وجود داشت، یکی تنها یک هزارم یک درصد کل قانون الهی جنگ را درک کرده و یا یک خدای جنگ با درک یک درصد که او را بسیار از دیگر خدایان مت...
کتابهای تصادفی
