قلعه ی شیطان
قسمت: 83
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
پس از کشته شدن پادشاه اژدهای تاریک جنگ دیگر روندی یک طرفه گرفت و با کمک آنددهای حماسی، ارتش تاریکی به سرعت سلاخی شدند، در این بین تنها ساحرگان توسط هازارد زنده ماندند چرا که این قبل از خشمگین شدن هر دو پادشاه شیطان بود که آنها را به کشتن تمام دشمنانشان وا داشت.
ساعاتی گذشت و در میدان جنگ پاکسازی در حال انجام بود، داخل قلعهای در شمال میدان جنگ نیز دو پادشاه شیطان پس از تغییر فرم اسکارلت از مور آبیس سفید رنگ با برخی فلسهای بنفش به فرم انسان گونه سه متری خود، بر روی صندلی مقابل میز کار هازارد نشسته و در حال بررسی کتابهای هازارد در حالی که خود هازارد نیز برای آرام کردن خودش نشسته و تلفات نیروهایش را بررسی میکرد.
«کتابهای خوبی جمع کردی، تنها نژاد هوشمند قاره شنهای بیپایان فقط آدمخوارهای صحرا بودن که زیاد علاقهای به نوشتن نداشتن، و گرنه خیلی دوست داشتم همچین کتاب خونهای بسازم.»
«میتونی از بازار بخری»
«چند تا خریدم ولی شرایطشون سالم نبود و خیلی نوشتار پیچیدهای داشتن، مثل اینا نبودن.»
«آره ادبیات این دنیا پیچیده است و نویسندهها با پیچیده کردن و پیچش اضافی بیش از حد توی هر صفحه مهارت خودشون رو به خواننده نشون میدن.»
«آدمای عجیب غریب، ولی اینا رو از کجا گیر آوردی؟»
«ساحرههایی که به خدمت گرفتم اینارو تو وقت آزادشون مینویسن، اطلاعات از سراسر دنیا، تمام شایعهها و افسانهها، داستانهای روزمره و از اونجایی که ساحرهها نیاز به کار بردن ادبیات پیچیده و پیشرفتهای برای ارضا عمده مشتریهای کتاب، نجیبزادهها ندارن، با کلاسیک و کمدی نوشتن جون بیشتری به کتاب دادن که آدم رو پس نمیزنه.»
اسکارلت با شنیدنش سر تکان داد و سپس کتابی دیگر برداشت و با خواندن آن نگاهی به هازارد کرد.
«افسانه بانوی دریاچه، زیاد اسمشو شنیدم از میان فرزندهایی که داره آرک دوک لن...
کتابهای تصادفی


