قلعه ی شیطان
قسمت: 73
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
درون روستایی از غولهای شمال در مکانی دور افتاده که حتی زیگفرید زحمت سر زدن به آنرا به خود نداده بود، شصت غول سطح اوج وارلرد در حال تکه تکه کردن ماموت غول پیکری و پختن آن برای غذای خود بودند، خنده غولها و پایکوبی آنها در حال خوردن باعث لرزش زمین میشد تا آنکه یک غول در فاصله دور که برای تخلیه خود رفته بود سقوط کرد، چنین سقوط سنگینی از گوش موجودات رتبه وارلرد دور نماند و باعث آن شد تا هم زنان و مردان غول بلند شوند و با برداشتن سلاحهای ابتدایی ولی مرگبار خود هوشیار باشند، جسد غول بر روی زمین متعلق به یک غول جوان صد متری بود و با مه و طوفان برفی به سختی دیده میشد ولی لحظهای کشیده شد و در عمق مه گم شد که باعث فریاد دوازده غول اقوام آن شد، دیدن چنین صحنهای آنها را از خود بیخود کرد و عامل آن شد تا با فریاد جنگی خود به درون مه بدوند و باعث واکنش زنجیرهای شوند، غولها موجوداتی معروف به نژاد جنگ بودند، مرگ در نبرد برایِشان افتخار بود، ولی حمله مخفیانه و ترور یک غول در چشم آنها بیاحترامی به حیثیت آنها به عنوان جنگجو بود .
تنها با پشت سر ماندن پنج غول زن برای مراقبت از ده غول خردسال، غولهای دیگر در مه ناپدید شدند و صدای فریاد و ضربات سنگین آنها به گوش میرسید، با اینحال صدا پس از ده دقیقه خاموش شد و تنها غولی از مه سراسیمه خونی فرار کرد و با تمام وجود از ریه خود فریاد زد.
«فرار کنید!»
پس از آن چرخید و با مشت خود سعی کرد تا به عقب حملهای کند ولی چهار پنجه از پشت او نفوذ کرد، با خون غول که از جلوی سینهاش سرازیر میشد، پنج غول زن با دیدن ای صحنه رو به ده غول کوچک کردند و گفتن:
«به قبیله مادر زمستانی فرار کنین و بگین چی شده!!! سریع باشین!»
ده فرزند در اول مخالفت کردند، به عنوان غول از بدر تولد آنها در رتبه وارلرد قرار داشتند و میخواستند تا بجنگند ولی با سقوط غولی که فریاد زده بود و آشکار شدن موجود قاتل به سرعت فرار کردند در حالی که پنج غول زن با چکش و تبرهای سنگین خود مانند دیوار دفاعی بین هیولا و مسیر فرار بچهها ایستادند ....
کتابهای تصادفی



