قلعه ی شیطان
قسمت: 64
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
داخل سیاهچالی آرکانه شیطانی، در حال چرخاندن میله چوبی در حالی که الفی بر*هنه با زخمهایی سرتاسر بدنش که ادویههای مختلف بر روی آن ریخته شده بود در حال چرخش بود و ملکه شیطانی، کارولین دیوانهوار میخندید.
«بو! چه بویی!!! این بهترین بویی که تا به حال توی این دنیای کوفتی احساس کردم!»
ولی جز عنکبوتهای شیطانی در اطرافش کسی نبود تا تعاریف او را تحسین کند، فرد روی چوب چرخان نیز از شدت درد و سوزش نمک و فلفل بر روی زخمهایش که کارولین به بهانه مزه گرفتن بر روی او ریخته بود از هوش رفته بود.
«هعی باید زنده بمونی! اگر بمیری مزت بد میشه!!!»
با آن مهارتهای ذهنی خودش را فعال کرد و با بیدار کردن دوباره آفرید فریاد و ناله درد او آغاز شد.
«منو بکش!!!!»
«به زودی! ولی تا اون موقع باید.... واستا ببینم به نظر میاد میتونم پاتو بخورم یا دستت.... بعد شفاشون بدم نه؟؟؟؟ وای من یک نابغم!!! دیگه اینجوری مجبور نیستم نگران غذای خوب باشم نه؟!»
با شنیدن آن آفرید سعی کرد تا دوباره برای گاز گرفتن زبان خود برود ولی با احساس چوب داخل دهانش که هنوز آنجا بود ناامید و با ادامه سوزش و درد پایان ناپذیر اشکهایش سرازیر شد.
اگر گذشتهای قرار بود غمگین باشد متعلق به فردی جز او نبود، تمام عمرش در بیمارستان گذشت، مبارزه از زمان خردسالی با سرطانی وخیم تا نوجوانی و مرگ در سن هجده سالگی، با خواندن داستانهای مختلف در طی دوران درمان، خودش را سرگرم میکرد، تصور و تخیل ماجراجویی در دنیای بیرون و یا جهانی جادویی رویایی بود که برای او در بستر بیمارستان شکل گرفته بود، ولی با مرگش و پدیدار شدن در بدنی جدید گویی او حال به تمام آرزوهایش رسیده بود، با این حال مشکلی وجود داشت، با زخمها و کبودی و دستانی زنجیر شده داخل کالسکهای کثیف یک معنی را برای او پس از گذشت زمانی و درک ماجرا رقم زد، او در بدن برده تازه گرفتار شده الفی تناسخ پیدا کرده بود، احساس چنین چیزی در اول باعث شوک ناگهانی به او شد ولی پس از آن باعث جرقه زدن امیدی در ذهن او برای ساختن داستانی حماسی شد، او باید فرار میکرد! او که بهعنوان بردهای تناسخ پیدا کرده بود، او که تمام عمرش را در بیمارستان گذرانده و با داشتن هزاران ساعت رکورد خواندن داستانها فکر میکرد که او نیز به یک شخصیت اصلی تبدیل خواهد شد و پس از آزادی در برابر برده داری خواهد جنگید، اشراف قدرتمند را به سمت خود خواهد کشاند، کشوری خواهد ساخت که همه در آن به شادی زندگی خواهند کرد و پس از مدتی اشرافیت را لغو و جایگاه مردم را برابر میکرد، با این حال چنین افکاری در اولین و دومین زمان تلاش رقت انگیزش ...
کتابهای تصادفی
