قلعه ی شیطان
قسمت: 15
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
هازارد پس از موج دوم مهارت انفجار اجساد خود که فعال کرده بود، احساس کرد مانای او در کف خود بود.
او دیگر حتی نمیتوانست بر روی اعلانهای سیستم تمرکز کند، تنها دستوری ارسال کرد و کل ارتشش را آتش به اختیار گذاشت، حیات او حتی با وجود اینکه در چند متری داخل زمین بود توسط انفجار به شدت خالی شده بود.
ساعات به اختیار خود گذشته بود و زمانی که دید سیاه و سفیدش به او برگشت سربروس را بالای سر خود دید که به دور دستها نگاه میکرد.
با بلند شدن از سر جایش و نگاه به آسمان متوجه شد که شب هنگام هست و مانای او نیز به طور قابل توجهای بازیابی شده، ولی اصل چیزی که او را جذب خود کرد چیز دیگری بود.
تعداد ارواح قهرمان باعث شد که هیچ تمرکز دیگری برایش نماند و فقط به تعداد آن خیره شود، نزدیک به 8500 قهرمان در ارتش انسانی حضور داشت و تمام آنها کشته شده بودند، در کنار آن نیز رقم بالانس طلای او به آمارتقریبی 3,680,000 رسیده بود.
پس از آرام کردن خودش فقط توانست محیط اطراف را بررسی کند، پس از ده دقیقه سوار بر سربروس به باقیمانده ارتش کماندار نخبه سوارکارش که در محدوده اطراف پخش شده بودند و تمام موجودات زنده را کشته بودند دستور عقبنشینی به سمت محراب خودش را داد، البته اجساد نیز قابل جمع آوری بود ولی به دلیل تعداد و همینطور از دست رفتن 5800 سوار کار به همراه سوارهایشان آسیب قابل توجهی به ارتش هازارد وارد شده بود، با وجود تمام تیربارانها و استراتژیهای حمله سریع و فرار با سطح دشمنانش آنها توانسته بودند تعداد قابل توجهی از ارتش او را از بین ببرند، با این حال با توجه به سود او اهمیتی نداد و به سمت آسمان و دور دست نگاه کرد و کلاغی کوچک جادویی را در فاصله دور دید که با متوجه شدن اینکه حضورش فاش شده شروع به فرار کرد، هازارد پس از دیدن آن به راه خودش ادامه داد زیرا چنین انفجاری مطمئنا چشمان زیادی را باید جذب خود میکرد، و چنین هم بود تنها این کلاغ نبود که او را تحت نظر داشت در بالای درختی بزرگتر در جنگل مردی با لباس پارچهای طلایی و کمترین حالت زره پوش آهنی براق خود که از نقاط ضعف او محافظت میکرد، با مهارت خاص و رتبه A که چشم جهانی نام داشت، در فاصله پنجاه کیلومتری او را تحت نظر داشت...
کتابهای تصادفی

