رویای کابوس
قسمت: 13
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
«فرار کنید!»
صدای همهمه و جیغ و داد در منطقه طنین اندازه می شد. در گذشته محوطه مسکونی کنار پادگان ارتش به همراه فضای سبز دلنشین این حوالی، به خاطر محیط مطبوع آن بر سر زبان ها افتاده بود اما اکنون همه چیز در چند دقیقه دگرگون شد و به ماهیتی متفاوت مبدل گشت.
پیر و جوان، زن و مرد، بزرگ و کوچک. عده ی زیادی از مردم با حالتی سراسیمه مانند دیوانگان خودشان را به این طرف و آن طرف میکشاندند و به دنبال راهی برای فرار از این جمعیت و خطری بزرگ تر از آن، دست و پا می زدند.
کف آسفالت با حجمی از خون لای گرفته و در فاصله های کوتاه تکه های مثله شده بدن کشته شدگان به مانند قطعات پازلی به هم ریخته پخش گشته بود.
سربازان در میان جمعیت گیج و مات به انتظار دستور کاپیتان تفنگشان را به سمت هدف نشانه گرفته بودند. هنوز اطمینانی برای شلیک نداشتند چون هر گلوله امکان این را داشت که جان یکی از شهروندان را به خطر بیندازد.
هدف یک موجود کابوس که شباهت زیادی به *تارانتولایی غول پیکر داشت بود
با پرز های بلند روی پاها و شاخک هایش بود ظاهری چندش آور داشت و به تعقیب طعمه ی جدیدش روی آورده بود
زن بیچاره در مقطعی از زمان زمین خورد و با ضربه ی یکی از پاهای ترانتولا پرز های عنکبوت روی بدنش کشیده شدند.
جای پرز ها سوراخ های ریزی ایجاد شد و به دنبال آن، زن دیوانه وار شروع به خاراندن بدنش کرد.
جیغ می کشید و ناخن هایش را روی بدنش می مالید، موجود که انگار از این اتفاق لذت می برد، بدون عجله ای برای تمام کردن زندگی طعمه اش، با چشمان عجیبش به تماشای او نشست.
چند ثانیه نگذشت که تمام بدن زن را خون گرفت و مردمک های چشمانش به طور کامل سفید گشتند. عنکبوت دیگر زمان را تلف نکرد و به بدن زن حمله ور شد.
صدای فریاد های گوش خراش با تکه تکه شدن بدنش، جسم و روح مردم و سربازان را به لرزه در می آورد.
کاپیتان بار ها دهانش را باز و بسته کرد، طبق اطلاعاتی که از موجودات کابوس به او رسیده بود، فرمان تیر اندازی به هیچ وجه فایده ای نداشت.
در این وضعیت نمی دانست باید به حالت تمسخر آمیزشان بخندد یا گریه کند. قبل از این که تصمیم بگیرد لبش را گاز گرفت و بلند فریاد زد :
«از c4 استفاده کنین.»
سرباز ها بدون واکنش همچنان بی حرکت به کاپیتان خیره ماندند، او خواسته آن ها را می فهمید اما به عنوان شخصی که مسئولیت جان همه ی مردم منطقه را بر عهده داشت باید از خودش قاطعیت نشان می داد و ارزش هایش را در این راه قربانی می کرد.
قل...
کتابهای تصادفی

