فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

شروع دوباره

قسمت: 2

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

6 شش

این داستانِ چه‌طور رسیدنم به تولد بیست‌سالگی و برگشتنم به عقبه، تا ده سال از زندگیم رو دوباره زندگی کنم.

7هفت

اولین چیزی که می‌خوام از سر راه بردارم اینه که من هیچ انعطافی برای بازسازی دوباره از زندگی اولم نخواهم داشت.

اگر بخوام صادق باشم، چنین چیزی مسیر سختی برای انجامه. درس‌آموختنِ یه بچه‌ی ده‌ساله با هوشِ فردی بیست ‌ساله و داشتن گفتگوهای مناسب یه بچه از اون چیزی که تصور می‌کنین سخت تره.

واقعا خسته‌کننده‌ست. احساس می‌کردم یه روز توی کلاس دیوانه می‌شم. شاید بهترین راه برای توصیفش نباشه ولی شرط می‌بندم حسش مثل وقتیه که یه آدم عاقل رو بندازن توی یه بیمارستان روانی.

در هر صورت من در مورد هر کاری که کردم جدی بودم، از هیچ جاش نزدم.

هر کسی گاهی ‌وقت‌ها اشتیاق داره که کانون توجهات باشه، پس، البته که به سوالاتی که کسی جوابشون رو نمی‌دونست جواب می‌دادم یا به حرف‌های مسخره و بی معنی‌ای که معلم می‌گفت واکنش نشون می‌دادم. نمی‌خوام این رو انکار ‌کنم.

خودداری و تحمل برای بدن خوب نیست، مقاومت در برابر این حجم از برانگیختگی می‌تونست خیلی استرس‌زا باشه.

البته این کاملا هم بد نبود. می‌شه گفت توی دنیا هیچ چیز بهتر از این تحفه نیست که بتونی جهان رو دوباره از دید یه بچه ببینی.

می‌تونید بگید من همچنان با دنیا دوست بودم. درخت‌ها، پرنده‌ها، باد، همه برای من آغو&ش باز کرده بودن. و این چندان هم بد نیست.

البته همه‌ی این‌ها رو قبلا دیده بودم، با این‌حال، جدید به نظر می‌رسیدن، بنابراین تجربه عالی‌ای بود. متعجب بودم که این دقیقا چیه. شاید خاطراتم در حین برگشت آسیب دیده بود. یا شاید هم در اثر فشار فضا[1] به چیزی با جزئیات کمتر تبدیل شده بودن، چیزی بیشتر انتزاعی[2].

برای مثال، بیاید این خاطره رو داشته باشیم: «آسمون پرستاره‌ی وقتی که دوازده سالم بود و کنار دریاچه اتراق کرده بودیم.»

اگر سعی کنم به یادش بیارم فکر کنم، «ستاره‌ها بی‌شمار و زیبا بودن و تعدادی ستاره چشمک‌زن هم وجود داشت.»

این چیزی بود که طبیعتا به یاد داشتم اما هیچ چیزی از مناظر فیزیکیش به ذهنم نمی‌رسید. نمی‌تونستم به یاد بیارم که اسم دریاچه یا اردوگاه چی بود. من فقط «دریاچه» و «اردوگاه» رو به یاد آوردم.

اگر سعی می‌کردم عمیق تر به یاد بیارم، گاهی نمی‌تونستم جزئیات بیشتری رو شرح بدم.

البته چنین چیزی برای نحوه شروع خاطرات، اتفاق می‌افته ولی انگار توی حلقه‌ی‌ دوم زندگیم قراره شایع باشه.

بنابراین به همین دلیل تصمیم گرفتم که هیچ کدوم از این خاطراتِ فرار رو هدر ندم.

یا شاید هم بتونید بگید که با آگاهی از اون چیزی که قرار بود اتفاق بیفته می‌تونم آماده بشم و فرصت لذت بردن از هر لحظه‌ای رو داشته باشم.

شاید بتونید به این وضع خوندن کتابی که قبلا فقط خلاصه‌ش رو خوندید اطلاق کنید.

اما با این خاطرات مبهم از ده‌سال گذشته مطمئنم چیزهایی وجود داشت که فراموش کرده‌م.

با این حال برنامه‌ریزی کردم تا هر کاری که می‌تونم برای بازسازی زندگی اولم انجام بدم.

با استفاده از خاطرات محدودم برای روشن کردن شرایط، انتخابی که بیشتر از همه حس می‌کنم طبیعیه رو انجام بد‌م.

انجامش آسون نیست ولی شک و تردیدها در مورد مزیت های پیش‌ روی زندگیم رو از بین می‌برد.

من همه چیز رو در مورد زندگی اولم رو دوست داشتم و موظف بودم که حفظش کنم. هر اتفاقی که بیفته...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب شروع دوباره را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی