خون کور: خیزش محیل
قسمت: 4
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
خونکور خیزش محیل چپتر ۴
ویلسمان آهسته لبش را به نیش کشید و جام خون را نزدیک لبهایش برد. خدمتکاری که همدستش بود علامت ویلسمان را دریافت. نزدیک میز اختصاصی داریوس رفت. دامن بلند سفیدش روی پلهها کشیده میشد. با ظرافت جام خالی همسر داریوس را پر کرد و بعد به سراغ داریوس رفت.
همانطور که داشت جام داریوس را با احترام پر میکرد، همسر داریوس جام را سر کشید. برای لحظهای چشمان سیاهش باز ماند. نگاهی ناباورانه به داریوس کرد و همانطور روی میز پذیرایی سقوط نمود. میهمانی به بدترین وجه ممکن متوقف شده بود.
صدای جیغ زنان و دختران از هر سو به گوش میرسید. داریوس مبهوت مانده بود. دلقکها و شعبدهبازان از ترسشان پا به فرار گذاشتند اما نگهبانان دم در راه را با نیزههای مرگبارشان بستند. خدمتکار با دیدن مرگ ناگهانی همسر داریوس شوکه شد و قدمی به عقب برداشت. پارچ از دستش بر زمین رها گشت. یولیان سر جایش کپ کرده بود. داریوس سمت خدمتکار چرخید. نیشهای بلندش از همیشه بلندتر گشته بودند. خدمتکار از وحشت آن نیشها قدمی دیگر به عقب برداشت و از سه پله سقوط کرد.
داریوس غرید:
- انسان خائن!
خدمتکار با دستپاچگی زانو زد و با چشمانی اشکآلود التماس کرد:
- سرورم! تقصیر من نبود! من فقط دستور جانشین رو اجرا کردم!
یولیان از چیزی که شنیده بود، میلرزید. ناباورانه لبهای لرزانش را بر هم زد:
- د... دروغه!
داریوس با جهش بلندی روی خدمتکار پرید و گلوی آن زنک خائن را با چنگالهایش درید. خون سرخ به صورتش پاشید. دلقکها و شعبده بازان که همه انسان بودند با دیدن روی خونآشامی داریوس از ترس فریاد زدند. داریوس غرید:
- همهشون رو بکشید!
نگهبانان شروع به کشتار آن گروه نگونبخت با نیزه کردند. صدای جیغ و فریاد آمیخته با خون در همهجا پیچیده بود. طولی نکشید که کف سنگی عمارت با خون انسانها رنگ گشت. سکوت بر همه جا رخنه کرده بود. هیچ کس جرئت جیک زدن نداشت. یولیان ترسیده و بیخبر از هر جا سر جایش نشسته بود. داریوس نگاهی ملتمس به یولیان انداخت. آرزویش این بود که یولیان در این اقدام دست نداشته باشد.
نیم نگاهی به ویلسمان انداخت اما ویلسمان با چشمانی رمیده و ترسان همانند همه نظارهگر ماجرا بود. داریوس نفسی خشمگین کشید:
- اتاق این خدمتکار رو بگردید!
نگهبانان از امر داریوس اطاعت کردند و از دروازه چوبی کوچک و دو لنگه بیرون زدند. در کمتر از ده دقیقه آن میهمانی به جشنی از خون و مرگ تبدیل شده بود. اعضای...
کتابهای تصادفی
