همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 159
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۵۸
سپیرا دوباره به ایلهان خیره شد. ایلهان در حال حاضر در حال تیز کردن استخوان گرگ بود.
و پس از ۱۲ ساعت به همین شکل کار کردن، ایلهان چکش خود را رها کرد. بیش از ۶۰۰ تجهیزات ثابت میکردند که مهارتهای فلزکاری او در سطح یک افسانه است.
سپیرا بعد از اینکه دید ایلهان وسایلش را کنار میگذارد گفت:
[پس بالاخره آموزش رو شروع کردی!]
«نه، باید سطل رو چک کنم.»
[اون سطل لعنتی!]
او به عنوان کسی که از گوشت اژدها و نفس لذت میبرد پر سر و صدا بود. ایلهان خندید کرد و وضعیت گوشت و شر&اب داخل سطل را بررسی کرد.
گوشت نژاداژدها به طرز خارقالعادهای حجیم شده بود و سم آن شبیه گوشت اژدها خارج شده بود، اما متأسفانه گوشت گرگ اینطور نبود. اگرچه کیفیت گوشت بهتر شد، اما هاله سمی آنها برای استفاده به عنوان سلاح کافی بود.
در خون نژاداژدها اشکالی وجود داشت؟ اگر اینطور نیست باید از مایع دیگری استفاده میکرد نه خون؟
«اوه، شر&اب ثابت به نظر میرسه.»
البته سطح آن بسیار کمتر از نفس ساخته شده با خون اژدها بود و تقریباً هیچ قدرت بازیابی و انرژی استراحت نداشت.
با این حال، خوشمزه بود! و همچنین بوی میوههای شیرین میداد که با نفس متفاوت بود. این عجیب بود!
«هو صبر کن چرا این مزه رو میده؟»
یومیر که بعد از تمرین در حال استراحت بود اعتراف کرد: «من سیب توش ریختم!»
درمورد نوشیدنیهای الک&لی ساخته شده از سیب و گوشت چیزی نشنیده و ندیده بود، اما با فکر کردن به ویژگیهای سطل، آنقدر هم غیرممکن به نظر نمیرسید. به این شکل موفق شد.
کشف عالی بود. حالا میشد دستور العملهای ممکن را گسترش داد.
اما آن سیب از کجا آمده بود؟ ارتا که درست در کنار یومیر بود با دیدن تردید ایلهان با مهربانی توضیح داد:
[در حال تحقیق در مورد احضار جادو بودیم.]
«پس چنین جادویی هم وجود داره.»
ایلهان در حالی که یومیر را نوازش میکرد خندید.
وسط نوازش کردن، ناگهان یخ کرد.
«سیب؟ داخل مانع؟»
[درسته، به نظر میرسه ممکن باشه. اولین بارمه که در مورد ساعت شنی ابدی...
کتابهای تصادفی


