همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 145
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۱۴۴
[کرواآآر!]
[کیهک!]
[شما ۱۲,۰۱۹,۲۸۳ تجربه کسب کردید.]
[شما ۷,۹۸۵,۱۰۲ تجربه کسب کردید.]
[شما.......]
آشوب در میدان جنگ در جریان بود. در حال حاضر، صدها گرگ، صرف نظر از جناحی که درش بودند، در هر ثانیه میمردند. مدت زمانی که طول کشید تا صدها گرگ مرده به هزاران تبدیل شوند و هزاران گرگ به دهها هزار تبدیل فقط چند لحظه بود.
«آآآآآآآآآآه»
«کیسد، حتی کیسد مرده. نمیتونیم اونو بکشیم!»
جنازههای گرگها بلافاصله پس از مرگ در موجودی ایلهان فرو رفتند، بنابراین تمام آنچه در دشتهای سفید و برفی باقی مانده بود، رد پا و خون بود. ایلهان از دشتهای برفی به عنوان بوم، نیزههای استخوان اژدها به عنوان قلم مو، و خون گرگها به عنوان رنگ، برای ترسیم شاهکاری از ویرانی استفاده کرد.
«اوه لعنتی. سرم درد اومد...»
[توی هر دنیایی، تو استثنایی هستی. فکر کنم با جادو هم خوب عمل کنی.]
«کافیه. دروازه رو-»
[همونجا وایستا!]
از آنجایی که اول، شروع به کشتن گرگ های کم سطح کرده بود، یافتن گرگ های رده دوم کار دشواری بود. در نتیجه، باید تاکتیکش را تغییر میداد و چیزی که به ذهنش رسید، پرتاب نیزههایش به سمت کسانی بود که با یک ضربه نمیتوانست آنها را بکشد!
با انجام این کار، سرعت کشتن کاهش میافت، اما پنهانکاری از بین نمیرفت، و چون پنهانکاری غیرفعال نمیشد، مهارت خدای مرگ، فعال بود. با یه تیر دو نشان میزد.
همانطور که ایلهان با استفاده از موجودی در نبرد واقعی رشد میکرد، گرگهای رده چهارم که شاهد فاجعهای بودند که بر خویشاوندانشان میبارید، در یأس عمیق، فرو رفتند و خشمگین شدند.
«فلِمیر! اگر ایکدکا رو نمیکشتی، میتونستیم اون انسان لعنتی رو پاره کنیم!»
«تو دیگه نژادگرگ نیستی. حتی اگر اون انسان رو بکشی، به معنای پیروزی نژادگرگ نیست. همینطور......»
فلِمیر هیچ هدفی پیدا نکرد تا خشمش را رویش تخلیه کند، پس در حالی که با گرگهای سرخ روبرو میشد، دندانهایش را روی هم فشار داد.
دید که کیسد، قویترین نژاد گرگ در کیورا، به راحتی توسط یک انسان کشته شد. علیرغم اینکه فقط به این دلیل امکان پذیر بود که متحدش، کیانا، به طور جدی با فدا کردن جانش به آن آسیب رسانده بود، فلِمیر باور نمیکرد که حتی در همان شرایط توانسته باشد کیسد را بکشد.
نه، او با ضربه اول ناتوان شد. همچنین، اصابت نیزه که قبل از لحظات پایانی کیسد رخ داد... صادقانه بگوییم، او حتی نتوانست آن را به درستی ببیند.
به عنوان یک انسان، سطح غیرقابل باوری داشت. باورش سخت بود که این مرد از همان "نژاد انسانی" باشد که زمانی در کیورا زندگی میکردند.
- پدر اژدها....... او شرایط لازم را دارد.
فلِمیر فقط چشمانش را بست. او از قبل میدانست چه اشتباهی رخ داده است که همه چیز اینگونه شد.
درخواست اتحاد با انسانهای روی زمین؟ تلاش برای فریب دادن آنها؟
نه. از لحظهای که سعی کردند از زمین برای نجات خود استفاده کنند، این پایان برایشان حک شده بود.
چه کاری میتوانستم انجام دهم؟ چه کاری باید انجام بدهم؟ آیا جای شاهدخت امن است؟ شاید انسانهای دیگر هم مانند آن انسان، همه گرگهای سیاه را میکشند؟ آیا من میتوانم از این مخمصه جان سالم به در ببرم؟
سوالات بیشماری در سرش موج میزد و ناامیدی در دلش رخنه میکرد. در همین حین صدای بسیار کوچکی درست از کنارش شنیده میشد.
«کاااااا!»
در حالی که سرش را برگرداند، شاهد صحنهای بود که گردن یکی از گرگهای شیطانی زندهمانده بریده میشد و جسدش به طرز تاسف باری روی زمین میافتاد. انسان فاجعه بار آنجا بود. نمیتوانست او را فورا بکشد، زیرا این بار هیچ ضربه کاری وجود نداشت.
اگرچه، آن گرگ بلافاصله پس از چند ضربه...
کتابهای تصادفی

