فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

همه به غیر من بازگشته هستن

قسمت: 127

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

فصل ۱۲۶

[اون اژدهای لعنتی رو همین الان بیار اینجا.]

لیرا در حالی که نیزه‌ی خود را بالا می‌برد فریاد زد: [من عدالت رو در مورد اون عوضی اجرا می‌کنم! من! با اون!]

ارتا که به اندازه لیتا خشمگین بود بی‌اختیار پاسخ داد: [همراه با جمله‌ی «عالیه که از بهشت تبعید نشدی»، باید این خبر ناگوار رو به شما بگم که لسینا قبلاً مرده.]

لیرا در نهایت نیزه خود را پایین آورد.

شبیه دانش آموزی بود که متوجه شد نمرات امتحان ورودی می‌توانست حداقل دو سطح آنها را به دانشگاهی بهتر از نمرات مدرسه برساند.

این حس از دست دادن، ناتوانی و ناامیدی!

در آن لحظه بچه اژدها که با قدم‌های کوچکش راه می‌رفت پای او را گرفت درست در حالی که خشم جوشانش بدون هیچ جهتی سرگردان بود.

سپس با صدایی پاک و ساده لوحانه آنچه را که در دلش بود گفت.

«نونای خوشگل!»

سرش را بالا گرفت تا به لیرا نگاه کند. او چون اژدها به دنیا آمده بود خوش تیپ بود، اما شاید به دلیل نفوذ مانای ایل هان به او شباهت داشت.

این برای لیرا که عمیقاً ایل ‌هان را دوست داشت، یک ضربه کاری بود. به طرز شگفت انگیزی، خشم سوزان لیرا و میل به انتقام، مانند بستنی زیر آفتاب داغ ذوب شد.

[نونا نیست.]

لیرا سرش را پایین انداخت به او چشم دوخت و با صدای ملایمی صحبت کرد.

[از این به بعد منو مامان صدا کن.]

«ها؟»

[لیراااا!؟]

[اما خیلی بامزست! حالا که دوباره فکر می‌کنم، فقط مانای ایل هان رو جذب کرد، پس می‌تونم قبولش کنم!]

واقعاً غافلگیرکننده بود. ایل هان که هنوز تمام اتفاقات اینجا را قبول نداشت، بالاخره بعد از شنیدن حرف‌های لیرا دوباره به خودش بازگشت.

«بله، البته. اون فقط مانای منو جذب کرد.»

ایل‌هان به گونه هایش زد و به خودش آمد. اژدهایی که نظاره‌گر بود، پاهای لیرا را رها کرد و به تقلید از ایل‌هان به گونه‌های خود زد.

بالاخره بچه بود دیگر؟ ایل‌هان از آن واکنش غیرمنتظره خندید و دستش را تکان داد تا او را صدا بزند. کودک که پس از شنیدن سخنان لیرا از حرف زدن غافل شده بود، با خوشحالی به سمت او دوید و در مقابل او ایستاد.

«بله بابا.»

«من پدرت نیستم.»

«تو بابای منی!»

سخنانی محکم بدون کوچکترین شک و تردید.

بله، البته. از آنجایی که حقیقت داشت. با این حال، اینطور نبود!

ایل‌هان تمام تلاشش را کرد که آرام شود و بعد از چشم در چشم شدن با کودک گفت:

«با دقت به من گوش کن. هیچ وق...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب همه به غیر من بازگشته هستن را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی