همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 98
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل ۹۷: تو، من، غریبهها - ۱۷
مشتش میلرزید. بیرحمانه میلرزید و امواج بیشماری ایجاد میکرد که یکی پس از دیگری بر بدن مرد مینشست.
[*سرفه*!]
مرد هنگام عقب رفتن خون سرفه کرد. اکنون مطمئن بود که این مرد دارای یک هنر رزمی منحصر به فرد در جاخالی دادن است. زیرا او علیرغم رویارویی با حرکت پایانی تازه آموختهی لیرا، فقط یک کاسه خون سرفه کرد.
[میبینم، واقعا دوستش داری؟ حیرت آوره. چطور یه موجود پایینتر میتونه احساسات یه وجود بالاتر رو به سمت خودش بکشه؟ این باید از نظر فیزیکی غیرممکن باشه.]
[تو، خفه شو.]
[یک چیز دیگه.]
مرد صورتش را بالا گرفت و پوزخندی زد.
[تخصص من نبرد نزدیک نیست. این حرکته.]
درست لحظهای که لیرا از او پرسید: [چی؟] مرد از جایی که درش ایستاده بود ناپدید شد. مشکل این بود که لیرا به دنبال او کشیده میشد.
[لعنتی...!]
[من جلوی حملات تو رو نگرفتم. فقط انرژی درونش رو به جای دیگهای فرستادم. استفاده از این مهارت در برابر دشمن خیلی دشواره، بنابراین باید یه سری شرایط خاص انجام بدم......]
مرد در حالی که میخندید گفت: من اون شرایط رو همین چند لحظه پیش با تماس فیزیکیمون انجام دادم.
[شما و نقشه هاتون.]
لیرا بلافاصله متوجه شد کجا هستند. آن سوی دیوار آشفتگی بود. به نظر میرسید حرکت در مسافتهای طولانی برای مرد غیرممکن باشد، زیرا نور بهشت به طور ضعیف دیده میشد، اما این فاصله برای لیرا بسیار دور بود.
[تا الان مخفیش کردم تا تو رو بگیرم. چطوره؟ عالیه، درسته؟ پس بذار دوباره ازت بپرسم.]
شکارچیان از هر طرف آنها را دوره میکردند. شکارچیان نخبه از ارتش شیطان نابودگر در حال جمع شدن بودند. مهم نبود لیرا چقدر قوی باشد، شکست دادن ارتشی آماده برای او هم دشوار بود.
[با ما بیا، لیرا. همه ابعاد در انتظار تغییر هستن. هرج و مرج به قانون تبدیل خواهد شد! مردی که خیلی دوستش داری، اوه ببخشید. با اون چشمای ترسناک بهم نگاه نکن، اون خیلی وقته که توی مشت ماست.]
شخصی هنگام حرکت به سمت مرد او را تهدید کرد: [اژدهای دارو به دستور ما حرکت میکنن. حالا متوجه وضعیت شدی؟] همان شکارچی کلاس ۶ بود که آخرین بار عقب نشینی کرد. لیرا فقط میتوانست بخندد. او میدانست ایلهان الان کجاست.
[هر دو میتونین زندگی کنین. ما میخوایم به شما نزدیک تر باشیم. جدی میگم.]
[......اگر معشوق من اسیر بشه، نمیتونم کمک دیگهای بهش کنم.]
لیرا دست هایش را شل کرد. شکارچیان همه لبخند زدند.
[ما شرکای بزرگی خواهیم شد.]
[مطمئن باش که با تو هستیم.]
هنگامی که آنها به لیرا نزدیک شدند، او در حالی که آه ...
کتابهای تصادفی

