همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 63
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل شصت و دوم: من هم صاحب یک ملکم!
«نژاد اژدهایان؟»
ارتا از فرط تعجب داد زد، که باعث شوکه شدن ایل هان شد.
«توهم میتونی بشنویش؟»
«اگه از حلقهی فرشتگانم استفاده کنم اره.»
وقتی که ایل هان حرفهای ریتا رو بازگو کرد ارتا فهمید که موقعیت عادی نیست و حلقهی فرشتگانش رو بیرون اورد که باعث شد بتونه صحبتهاشون رو بشنوه.
«ایل هان سلاحی بدست اورده که قدرت مبارزه برابر اژدهازادهها را افزایش میده اما باید در برابر اژدهایان هم کار کنه.»
«مگه اژدهازادهها همون اژدها نیستن؟»
{اژدهایان و اژدهازادها با اینکه شبیهان اما یکی نیستن}
افکار ریتا ادامه پیدا کرد:
«اژدهازادها نژادی هستن که قدرت بدنی بالایی دارن درحالی که اژدهایان نژادی هستن با بدن عظیم الجثه و جادویی وحشتناک که خیلی بیشتر از اژدهازادهاست، اونا ارباب تمام اژدهازادها هستن.»
ایل هان درطول زندگیش چه اژدها چه اژدهازاد ندیده بود بخاطر همین از تفاوت این دو تعجب کرد، ارتا حرف ریتا رو ادامه داد:
«اژدهایان حداقل رده سومن اونایی که مدت زیادی زندگی کردن حتی به رده پنجم هم میرسن، اونها میتونن به راحتی هم تراز موجودات برتری مثل ما قرار بگیرن، تو نمیدونی موجودات برتر چقدر میتونن ترسناک باشن.»
«اره نمیدونم چون هزار و یک جور قید و بند شمارو محدود کرده نمیتونید درست حسابی از قدرتتون استفاده کنید.»
ارتا میخواست جواب ایل هان رو بده اما میدونست ایل هان تاحدودی حق داشت، ارتا تقریبا هیچ کاری نمیتونست بکنه، به جای اون ریتا ادامه داد:
«قاره ما تنها قاره در دنیامون بود که انسانها و الفها در صلح و ارامش کنار هم زندگی میکردن اما خیلی بیخبر هیولاهای خیلی قویتری با سرعت خیلی زیادی ظاهر شدن، بعدشم که چندین دگرگونی عالی در مدت زمان کوتاهی به دنیامون اعمال شد، تقریبا طی پنجاه سال.»
«هی موجود برتر، شنیدی؟»
«حتما اشتباهی پیش اومده بود.»
و حالا چنین چیزی داشت به زمین هم وارد میشد، اگه ایل هان خدا رو میدید حتما انقدر بهش غر میزد تا رئیس جایی که زمین رو اداره میکنه عوض کنه.
«ارتش بهشت متوجه ناهنجاری شد و سریعا به سمت دنیامون حرکت کرد اما دیگه خیلی دیر شده بود، اژدهایان که از کشتار و خشونت لذت میبردن و شروع به وحشیگری کرده بودن.»
کلمات ریتا نشانه از یه داستان تلخ بود، داستان حماسی الفها و انسانها که نیروهاشونو متحد کرده بودن تا از سرزمینهاشون دفاع کنن، داستانی مملو از از خیانت، شجاعت و... که گفتن همش لااقل هشت جلد کتاب میشد، ایل هان با اون همدردی میکرد.
«وقتی که بهشت مارو رها کرد اژدهایان در سرتاسر دنیا کشتار راه انداختن تا هر استعدادی رو در نطفه خفه کنن.»
صدای ریتا شروع به لرزیدن کرد، با اینکه بدن اون خاکستر شده بود ایل هان به خوبی میتونست صورت خیس اشک اون رو تصور کنه.
«من، کسی که در پایان جنگ به شدت زخمی شده بودم نمیخواستم بزارم همه چیز اینطور تموم بشه پس اخرین شانسم رو امتحان کردم.»
اخرین شانس، به معنی تبدیل شدن به یه افسار گسیخته.
«یه انتخاب احمقانه.»
ردی از تحقیر تو چشمای ریتا دیده میشد.
«افسار گسیختهها هیچ فرقی با هیولاها ندارن، مهم نیست چ...
کتابهای تصادفی

