همه به غیر من بازگشته هستن
قسمت: 55
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل پنجاه و چهارم: انتقال (دو)
به محض اینکه اون اسم نا یونا و برادر بزرگترش رو آورد، ایلهان با فکر سود هنگفتی که قرار بود نصیبش بشه خندید.
اون و کانگ میرائه تا حالا با هم درمورد اون دوتا حرف نزده بودن.
«به نظر یه چیزایی ازشون شنیدی.»
«همینطوره و میخواستم ازت بابت نجات جونشون تشکر کنم، هرچند فکر میکنم گفتن همچین چیزی پشت تلفن خیلی جالب نباشه.»
اون داشت خیلی نرم اشاره میکرد که دلش میخواد ایلهان رو ببینه، اون واقعا آدم جالبی بود، ایلاهان جواب داد:
«اگه دستمزدش خوب باشه چرا که نه؟ هرچند، من خیلی از قدرت مقدس سر رشتهای ندارم.»
«در موردش با نا یونا حرف میزنم، اون به دنیای برایا رفته، به احتمال زیاد اونجا مواد اولیه مورد نیاز قدرت مقدس رو گیر بیاره.»
«پس من کارم رو به محض جمعآوری مواد لازم برات شروع میکنم، هرچند باید یهسری از جزئیات رو از خودت بشنوم خانم میرائه.»
«خب، پس اگه وقت داری بیا یه قرار ملاقات بذاریم، من برای همین حالا هم وقت دارم.»
ایلهان چند لحظه قبل از اینکه قبول کنه فکر کرد، اون تونسته بود هم مهارت استراحت رو ارتقا بده، هم به رده دوم برسه، پس در حال حاضر سرش چندان شلوغ نبود.
«پس همین کارو میکنیم.»
ایلهان بعد از قطع کردن، به حمام رفت و بعد لباسهایی که برای قرار کنار گذاشته بود رو پوشید، همون شلوار بیرنگ همیشگی و ژاکت چرمی که از پوست ترول درست کرده بود و ماسک جدیدش که به شکل گرگ بود.
وقتی لیتا اون رو دید همه نگرانیهاش ناپدید شد.
[پ... ف، اصلا شبیه اونایی که دارن میرن قرار نیستی!]
«خیلی عجیبه، منم میدونم نمیرم قرار ولی حس میکنم قلبم داره میاد تو دهنم.»
قرار که پیشکش، ایلهان تا حالا تو زندگیش با یه دختر بیرون نرفته بود.
لباسهاش شبیه شخصیت بازیهای فانتزی شده بود، اکثر آدمها حداقل یکی دوتا دوست مجازی تو بازیهای آنلاین داشتن، اما ایلهان حتی از اونها هم نداشت.
بهنظر ایلهان، کانگ میرائه جای عجیبی رو برای قرار ملاقاتشون کرده بود، یه کافی شاپ خیلی گرون که یه اتاقک کوچیک در اختیار هر کدوم از مشتریهاش میذاشت، هرچند چه گرون چه ارزون، ایل هان تا حالا پاش رو توی یه کافه نذاشته بود.
اون هیچ وقت دوستی نداشت که باهاش به کافیشاپ بره.
ایلهان وارد شد، اما صاحب کافیشاپ اصلا متوجه اون نشد، این جور چیزها دیگه برای اون عادی شده بود اما به راهنمایی اون نیاز داشت، بهخاطر همین چند بار روی زنگ کوبید تا بالاخره اون رو دید و به اتاقک کانگ میرائه راهنماییش کرد.
«سلام، مدتی میشه که هم رو ندیدیم.»
«سلام... آه.»
بر خلاف همیشه این بار ملکه کانگ میرائه هیچ ماسکی نزده بود، اون زیبا بود، نه به اندازهی نا یونا اما با وجود هاله بینظیرش، به حدی زیبا بود که اصلا نباید وجود میداشت! ایلهان دستش رو به سمت صورتش برد که...
«ماسکت رو درنیار، من چهرهم رو بهت نشون دادم، چون دیگه نیازی نیست چیزی رو ازت پنهون کنم، اما رازهای من و تو، تو یه سطح نیستن.»
«هرطور میلته.»
هر دوی اون فرشتهها احساس بدی نسبت به اون داشتن اما ایلهان بعید میدونست اون واقعا افکار سیاهی تو ذهنش داشته باشه.
«فکر کنم میدونی که ساخت یه سلاح برای جادوگرها مواد اولیه متفاوتی نیاز داره.»
«بله.»
البته ایلهان این رو نمیدونست اما لزومی نداشت به اون بگه، میرائه بعد از تایید دونستن ایلهان ادامه داد:
«در حقیقت سلاح جادوگرها مراحل پیچیدهای دارن، علاوه بر مهارتهای آهنگری به آغشتهسازی مانا هم برای ساخت یه سلاح رده بالا نیازه، در حال حاضر با وجود ارتباطات من، برام خیلی سخته که بتونم کسی با مهارت آغشتهسازی سطح ۰۲ یا بیشتر پیدا کنم.»
«۹۲.»
سطح ۰۲ که هیچی نبود، از نظر ایلهان آدم تو اون لول فقط میتونست آت و آشغال درست کنه.
کانگ میرائه با شنیدن جواب ایلهان دستش رو مشت ...
کتابهای تصادفی


