فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

چهارده سال گربه ای

قسمت: 2

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

قسمت 2: غذای کنسروی و اون چهار-چشمکی

اون شب بارون بند نیومد.

روز بعد ابرا از هم باز شدن و جمعیتی که از اون‌جا می‌گذشت پر انرژی‌تر به‌نظر می‌رسید.

به نظر می‌رسید که تعداد آدمایی که در حال پیاده‌روی بودن هم زیاد شده بود و در نتیجه صدای افرادی که برای مشتریان فریاد می‌زدن هم بلندتر بود.

از حرف بچه‌ها که کیفشون همراشون نبود، امروز تعطیل بود و من یک خمیازه بلند کشیدم.

هوای مرطوب هم به‌نظر می‌رسید که از بین رفته و گرمای تازه خیلی راحت بود.

شاید به‌خاطر این بود که تو تعطیلات آدمای عجیب وغریب‌تری بودن، مردمی که گه‌گاهی متوجه من می‌شدند، ته‌مونده جعبه نهارشون یا نون و چیزای دیگه‌ای برام می‌ذاشتن. از اون‌جایی که به‌هر‌حال دیگه داشت گشنم می‌شد، وقتی مطمئن شدم که رفتند، با قدردانی می‌خوردم..

با‌این‌حال، هیچی به خوشمزگی چیزی که اون زن دیروز برام آورد نبود.

از اون‌جایی که نمی‌تونستم نسبت به همچین چیزی نظر خاصی بدم، تمام غذاهایی رو که بهم داده بودن رو تا آخر خوردم.

شاید اون زن سرش شلوغ بود، ولی فقط غروب بود که بالاخره اومد و مقداری گوشت ماهی آورد. حتی یه‌بار که غروب شد به‌نظر می‌رسید تعداد افرادی که رد می‌شدن، ذره‌ای کم نشده.

«هی، چطوری؟»

وقتی لابه‌لای کیسه زباله‌ها چرت می‌زدم، یه صدای آشنا شنیدم.

سرم رو بلند کردم تا به خیابان نگاه کنم و چهار-چشمکی دیروز رو دیدم که ایستاده بود. تو دستش قوطی خوشمزه‌ای بود و درحالی‌که بهم نگاه می‌کرد آروم‌آروم بهم نزدیک شد.

این یارو چه فکری با خودش می‌کرد؟

شاید فقط یه آدم عجیب‌غریبه؟ درحالی‌که به شکل تهدیدآمیزی بهش خیره می‌شم به خودم جواب می‌دم که اگه نزدیک‌تر بیاد گازش می‌گیرم...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب چهارده سال گربه ای را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی