حربهی احساس
قسمت: 52
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
به بقیه بالا سرم نگاه کردم و گفتم:
- من حالت تهوع گرفتم میشه یهکم فاصله بگیرین؟!
سرجاشون برگشتن و من آروم گوشیم رو درآوردم.
مامان عصبی رو به صوفیه گفت:
- این باز آتوآشغال خورده؟!
نگاه عمو تیرداد به زیر میز افتاد و قبل از جواب صوف، گفت:
- رها؟
مامان عصبی نگاهش رو به عمو دوخت. عمو تیرداد با نگاهش به زیر میز اشاره کرد و مامان و بابا و بقیه نگاهشون به اون زیر کشیده شد.
گوشی رو تو دستم فشردم و رو به عمو گفتم:
- از پشت بهم خنجر زدی! دیگه دخترت نیستم.
عمو برام قیافهش رو کجوکوله کرد و همزمان جیغ مامان بلند شد:
- آوین!
بلافاصله از جام پریدم و دویدم تو آشپزخونه و پشت جزیره پناه گرفتم و تندتند گفتم:
- مامان شکر قهوهای با قهوهی اضافه خوردم! غلط کردم! بهخدا حالم خوبه اصلاً طوریم نیس آخه!
از جاش بلند شد و عصبی گفت:
- ازت غافل شدم باید شورش رو دربیاری؟! نمیدونی زیاد چیزای چرب بخوری چِت میشه؟! هان؟
خاله آنید گفت:
- خیلهخب حالا بشین رها!
مامان: نه این دیگه شورش رو درآورده!
بابا بلند شد و سعی کرد مامان رو بشونه و گفت:
- داره میگه حالش خوبه دیگه رها.
مامان: پس چرا این شکلی شده؟!
عمو مانی گفت:
- رها نمیخوای که مثل اون سری شه؟
من از غفلتشون استفاده کردم و زیرزیرکی پسورد گوشیم رو زدم و پیامی که برام اومده بود رو باز کردم. رضا بود. گفته بود «ببخشید دیر پیام دادم، جایی هستم.»
سریع و تندتند نوشتم «کجایی؟ میشه منم بیام؟». فقط میخواستم نجات پیدا کنم.
صوفیه داشت به مامان میگفت،:
- همهش رو که نخورده، منم کنارش میخوردم.
عمو تیرداد با مسخرگی گفت:
- الان واقعاً دارین سر خوردن بحث میکنین؟!
مامان که بین بازوهای بابا مهار شده بود، عصبی گفت:
- نخیر! من از این شیطونیاش بدم میاد. هربار ازش غفلت کنم و ببینه فرصت گیر آورده باید یه گندی بزنه!
رضا پیام داد «آره بیا. آدرس بدم یا بیام دنبالت؟»
بلافاصله نوشتم «بیزحمت بیا دنبالم.» که صدای حرصی بابا دراومد:
- آوین؟! معلوم هست داری چیکار میکنی؟! این بلبشو زیر سر توئهها.
سرم عین فنر...
کتابهای تصادفی
