فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

حربه‌ی احساس

قسمت: 43

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۴۳

با حرص نگاهش کردم و و دوباره توجه‌م رو معطوف بحث اونا کردم. تیرداد پوزخندی زد و کشی به بدنش داد و گفت:

- پس نتیجه می‌گیریم که راحتم. نه زنی، نه بچه‌ای. به‌درد نمی‌خورن که، فقط دردسرن‌. مانی هم تا چندوقت دیگه بچه‌دار می‌شه و می‌فهمه چی می‌گم.

آوین سریع سرش رو برگردوند و گفت:

- عمو مگه نگفتی من بچه‌تم؟!

تیرداد دستش رو بالا گرفت و گفت:

- تو استثنایی عموجان.

آنید به آوین غرید:

- با تواما بچه. می‌‌گم هدفت برای آینده‌ت چیه؟

صوفیه که تا اون موقع ساکت بود و مشغول خوردن، این بار به حرف اومد و گفت:

- آنید حال من دیگه داره به‌هم می‌‌خوره.

آنید برگشت و گفت:

- من دارم با این حرف می‌زنم. خیلیم اتفاقاً مشتاقه.

بعد سرش رو سمت آوین برگردوند و ادامه داد:

- مگه نه خاله‌جون؟

آوین لبخند اجباری‌ای زد و با لحنی که از سر زور سعی می‌کرد مشتاق باشه گفت:

- آره... خیلی!

حواسم رو از اونا گرفتم و دوباره به بحث سامیار و تیرداد و مانی ملحق شدم.

مانی: بچه به‌نظر من چیز شیرینیه. شاید خرج خیلی داشته باشه اما من عاشق بچه‌م.

تیرداد لبخند شیطونی زد و گفت:

- عاشق بچه یا قبلش؟

پرت کردنِ کوسن مبل از سمت آنید به صورت تیرداد برابر شد با قهقه‌ی بلند آوین و فریاد من:

- تیرداد دهنت رو ببند! نمی‌بینی بچه این‌جا نشسته؟!

تیرداد با حرص کوسن رو پرت کرد اون‌ور و غرید:

- این گوسفند ماده‌ی صدوپنجاه‌کیلویی بچه‌س؟!

آوین داد زد:

- عمو!

صوفیه که کلافه شده بود پوف بلندی کشید و گفت:

- همه‌تون عین بچه‌های دوازده‌ساله می‌مونین به خدا!

تیرداد دست‌به‌سیـنه شد و گفت:

- من اصلاً به این چیزا کار ندارم. تنها صحبت من اینه که می‌گم من از وقتی که باند...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب حربه‌ی احساس را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی