حربهی احساس
قسمت: 41
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
مقدمه:
تهی از احساس!
توخالی و خنثی!
سراسر خشم، نفرت، انزجار!
خشمگین و وحشی و آمادهی حمله!
شعلهور!
اینها همه از یک چیز سرچشمه میگیرند، انتقام!
انتقام یک عشق شکستخورده!
عشق شکستنی تست و انتقام هم گرفتنی!
انتقامی که شاید درمان یک قلب شکستهشده باشد؛ قلبی که توسط عشق خرد شد، و بذر انتقامی که توسط قلب شکستهاش، در وجودش کاشته شد.
این همان بذر آتشین انتقام است. آتش نطفهی انتقام!
(نکتهی مهم: دوستان! اگه جلد اول این رمان رو هنوز نخوندید؛ حتماً قبل از خوندن این جلد، جلد اول رو که با عنوان «حربهی احساس» هست مطالعه بفرمائید! با تشکر.)
***
خیلی آروم و محتاط داخل شدم. سرم رو برگردوندم و اطرافم رو نگاه کردم تا یکوقت کسی من رو نبینه، اگه کسی من رو ببینه شک ندارم جسدم رو باید از کف زمین جمع کنن!
قلبم ناجور و محکم به قفسهی سـینهم کوبیده میشد و کف دستهام عرق کرده بود.
استرس داشتم و نفسهام به شمارش افتاده بود.
وقتی فهمیدم کسی نیست، خواستم جلوتر برم که یکهو صدای پایی شنیدم. سرجام خشک شدم و قلبم یه لحظه ایستاد. عرق سرد پشتم نشسته بود و درست مثل یک مجسمه، سرجام بیحرکت و خشک ایستاده بودم.
خدایا من رو نبینه! من رو نبینه! نبینه، نبینه! اگه ببینه باید خودم رو مرده حساب کنم!
زمانی که حس کردم پاها دارن سمت من میان، وحشتزده چشمهام رو محکم به هم فشار دادم و آمادهی انفجار شدم و وقتی که دستی رو شونهم نشست و من رو بهشدت برگردوند، قالبتهی کردم و منتظر انفجار شدم.
همون لحظه هم طبق انتظارم فریاد بلندی زد و گفت:
- یعنی من تو رو میکشم!
چشمهام رو باز کردم و بله!
واقعاً منفجر شده بود و صورت خشمگین و سرخش نشون از انفجارش میداد!
آروم گفتم:
- ببخشید!
و نیشم ر...
کتابهای تصادفی
