حربهی احساس
قسمت: 36
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۳۶
میتونستم بفهمم که آنید هم به حد من متعجبه و سام و مانی و تیرداد هم گیج شدن. سام پرسید:
- شما همدیگه رو میشناسین؟
دهن باز کردم و رو کردم سمت سام که صوف با لبخند گفت:
- اوه بله سام عزیز! من و رهای دلبندم همدیگه رو خیلی خوب میشناسیم.
به من خیره شد و گفت:
- در واقع، رهای عزیزم برای من کار میکنه.
دوباره دهن باز کردم که دومرتبه پرید وسط حرفم:
- و مأموریتی داشت که متأسفانه...
چشمهاش رو ریز کرد و ادامه داد:
- شکست خورد!
مکث کرد و ادامه داد:
- مدت زیادی از مأموریتت گذشت، از طرفی خبری هم بهم نمیدادی؛ بنابراین دو نفر از رابطام رو فرستادم تا اطلاعات کسب کنن و وقتی فهمیدم اوضاع چقدر وخیمه، تصمیم گرفتم خودم وارد عمل بشم.
آب دهنم رو قورت دادم که لبخند تمسخرآمیزی زد، کت پشمیش رو مرتب و شالگردن سبزرنگش رو صاف کرد، بعد خندید و گفت:
- معمولاً شخصاً به مشکلات رسیدگی نمیکنم. بالاخره آدم دارم دیگه.
و به سام نگاه کرد و ادامه داد:
- حتماً منظورم رو میفهمی سام عزیز.
شونهای بالا انداخت و ادامه داد:
- اما خب موضوع رها چیزی فراتر از سایر مشکلاتم بود که باید شخصاً بررسی میشد.
سام ابرویی بالا انداخت که صوف رو به آنید گفت:
- و آنید که بهجای اینکه حداقل خودش مأموریت رو تموم کنه، پابهپای رها راه اومد و کاملاً از مأموریت منصرف شد.
آنید آب دهنش رو قورت داد و لبش رو گاز گرفت که صوف به من نگاه کرد.
- رها ناامیدم کردی.
سریع گفتم:
- من...
اما سام وسط حرفم گفت:
- معلوم هست چه خبره؟!
گیج بود و مانی و تیرداد هم در حد اون. رو کردم سمتش و همینکه دهن باز کردم، صوف گفت:
- جناب سام راد، رها و همچنین آنید برای من کار میکنن. اونا آدمای من هستن و...
عصبی بودم، از طرفی حالم هم بدتر شده بود، آدرنالینم هم زده بود بالا و کاملاً از کوره در رفته بودم. وسط حرف صوف، داد زدم:
- تو حق...
کتابهای تصادفی


