حربهی احساس
قسمت: 28
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ۲۸
بعد آروم بلند شدم و با سکندریهایی، روی پاهام ایستادم. به دوروبرم نگاه کردم و سعی کردم همونطور که دارم نمایش اجرا میکنم، بفهمم کیف کجاست.
- جهان دیگر برایم ارزشی چندان ندارد. همچنان ارزشی هم ندارد که من بمانم یا بروم!
سعی کردم بیشتر پشت پردهها رو ببینم.
- بنابراین میروم! میروم تا با رفتنم شاید که ارزشم در صنع والای این جهان، پدیدار شد و...
مکث کردم. با دیدن چیزی که پشت پردههای بزرگ صحنه بود، مکث کردم.
خودشه، آره خودش بود، کیف! جلوی لبخند پیروزانهای که میخواست بیاد رو لبم رو گرفتم و بعد مثلاً تلوتلوخوران راه افتادم سمت پرده و دستم رو گذاشتم روی سرم.
- میروم و جای میگذارم از خودم خاطرهای را به همراه؛ خاطرهای که هر زمان هرکس به خاطرش آمد، یاد منی کند که بهخاطر عشق، مُردم!
داشتم آروم و مثلاً لنگلنگون سمت پرده میرفتم که یهو همون لحظه سام و سهتا از نگهبانهای یونیفرمپوش از در پشتی سالن نمایش وارد شدن و بین صندلی تماشاچیها ایستادن. قلبم یهو ایستاد و مضطرب سر جام متوقف شدم.
نگهبانها خواستن برن سمت سام که یهو با دیدن منی که داشتم نمایش اجرا میکردم و تماشاچیهایی که محو بودن، سر جاشون متوقف شدن و سام هم چندین صندلی و ردیف از اونها فاصله گرفت و ایستاد.
دست و پام رو گم کرده بودم و نمیدونستم چیکار کنم؛ اما باید باز هم طبیعی جلوه میدادم.
یهکم اِم و اوم کردم و بالاخره دهنم باز شد:
- می... میروم و اجازه میدهم هر زمان که صحبت از عشق شد، گذشتگان و خویشاوندانم به یاد من بیفتند؛ منی که تاوان عاشقیام را پس دادم!
بعد نزدیک پرده، خودم رو پرت کردم روی زمین و آه کشیدم.
- آه و افسوس به عشقی که ناعشق بود و ناواقعی، افسوس! افسوس که...
دستم رو دراز کردم پشت پرده و کیف رو لمس کردم. آره کیف. کیف رو کشیدم بیرون و با چشمهای متعجب، بهش نگاه کردم.
- این چیست؟ این شیء توشهمانند چیست که خودش را به من نشان داد؟
بعد کیف رو بلند کردم و دیدم که چشمهای سام بین اون جمعیت و اون تاریکی برق زد. قصدم هم همین بود تا سام ببیندش.
- شاید نیاکانم توشهدانی برایم فرستادهاند برای سف...
کتابهای تصادفی


