فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اصیل و خونخوار

قسمت: 39

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

بدون‌توجه به هیچ‌کدومشون، از کنارشون رد شدم و به‌سمت در سالن رفتم. بازش کردم و سریع از قصر خارج شدم و شروع به دویدن داخل محوطه کردم و به‌طرف دروازه رفتم. دروازه رو محکم هل دادم و از محوطه خارج شدم و توی جنگل تاریک شروع به دویدن کردم.

می‌خواستم برم پیش اصیل‌ها، به قصر سفید، پیش ملکه‌ایزابلا، پیش دوست‌هام. نمی‌خواستم جایی بمونم که هر روزش باید عذاب می‌کشیدم.

شاخه‌های درخت‌ها و برگ‌ها و بوته‌ها رو کنار می‌زدم و با تمام قدرتم می‌دویدم.

اون‌قدر دویدم تا اینکه از اون جنگل مخوف بیرون اومدم و دقیقاً مقابلم، یه جنگل سرسبز دیدم. مطمئن بودم قصر سفید اونجاست. سریع اون سمت دویدم و داخل جنگل شدم؛ اما برای لحظه‌ای ایستادم. سرم رو برگردوندم و به جنگل پشت‌سرم نگاه کردم؛ جنگلی که قصر سیاه درش قرار داشت و توی اون قصر دوستانم و حتی آیوان بودن.

چشم‌هام رو به‌ هم فشار دادم و نفس‌ عمیقی کشیدم. سرم رو تکون دادم و دوباره شروع به دویدن کردم.

***

- واقعاً از دیدنت خوشحالم عزیزدلم!

سینیتیا این رو گفت و من لبخند زدم. از بغلم بیرون اومد و این ‌‌بار جنی جلو اومد. اون رو هم بغل کردم و بعد به ملکه‌ایزابلا نگاه کردم که با لبخند دستی روی موهام کشید و گفت:

- از بازگشتت خیلی خوشحالیم افسانه‌ی عزیزم!

بهش لبخند زدم که کامرون پرسید:

- چطور آیوان اجازه داد بیای؟

دست‌هام رو روی پاهام قلاب کردم. لبم رو تر کردم و گفتم:

- فرار کردم.

چشم‌های جنی، سینیتیا و لنو گرد شد و ملکه‌ایزابلا متعجب نگاهم کرد. کامرون با تعجب پرسید:

- چجوری؟!

- باهاش یه دعوایی داشتم و بعد بلافاصله از اونجا در رفتم.

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اصیل و خونخوار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی