فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

اصیل و خونخوار

قسمت: 12

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

چپتر ۱۲

وسط حرفم، چشمم از آینه به عقب ماشین افتاد و جیغ بلندی زدم. وحشت‌زده شدنم باعث شد کنترل ماشین از دستم خارج بشه و فاطمه از جاش بپره.

سعی کردم کنترل ماشین رو به ‌دست بگیرم. یک‌دفعه ماشین به چیزی کوبیده شد و توقف کرد.

فاطمه داد زد:

- یا ابوالفضل! افسانه، چه غلطی کردی؟

و سریع پیاده شد.

وحشت‌زده دوباره به عقب ماشین نگاه کردم؛ اما اون جونور با چشم‌های قرمزش، پوست رنگ‌پریده‌ش و دندون‌های تیزش نبود.

آب دهنم رو قورت دادم و سریع از ماشین پیاده شدم. سمت فاطمه دویدم و داد زدم:

- چیه؟ چی‌شده؟ کشتمش؟

با دیدن بدن بی‌جون و غرق در خون اون زن روی زمین، یقین پیدا کردم که کشتمش.

دست‌هام رو محکم به سرم زدم و نالیدم:

- وای! وای بدبخت شدم!

فاطمه نگاهم کرد و خواست چیزی بگه که یهو بدن زن تکونی خورد. با چشم‌های گرد بهش زل زدیم که یهو عین فنر از جاش پرید و وایستاد.

هردومون جیغ زدیم و چند قدم عقب رفتیم که یهو زنه شروع به خرناس کشیدن کرد. من جیغ زدم:

- فاطمه بدو! باید فرار کنیم.

اما قبل از اینکه حتی قدمی برداریم، زنه از جاش کنده شد و سمتمون دوید. روی فاطمه پرید و روی زمین هلش دادم و گرفتش.

جیغ زدم:

- فاطمه!

سمتش دویدم که یهو زنه و فاطمه با هم ناپدید شدن و فقط جیغ فاطمه، آخرین صدایی بود که شنیدم.

نفس‌نفس‌زنون، وحشت‌زده و بلاتکلیف سر جام ایستادم و به جاده‌ی تاریک خیره شدم.

از وحشت زیادی، قلبم محکم می‌زد و کل بدنم سِر شده بود.

آب دهنم رو قورت دادم و جیغ زدم:

- فاطمه! فاطمه کجایی؟

بغض کرده بودم و همین‌که قدمی آروم سمت ماشین برداشتم، خرناسی رو از کنار گوشم شنی...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب اصیل و خونخوار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی