فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

مصداق

قسمت: 7

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات
اگر مي‌توانستم چند قدم آخر مرد را با هول دادنش، سريعتر مي‌كردم. پس از اينكه مرد رفت بدون درنگ پيش مادر و پدرم مـي‌روم، كنارشــان زانو ميزنم، دست هاي سرد مادر را در دست مي‌گيرم و مي‌گويم: مامان، گريه نكن ديگه. كاريه كه شده. تازه بهـترم هسـت. الان تـانس ديگه مجبور نيست بره بـه جبهـه، و من و داداش هم زود از جنـگ بـه خونـه برمي‌گرديم. انگار كه اصلاً نرفتيم. پدر مي‌داند كه امكان ندارد. مي‌داند كه در جنگ هيچ چيز ماننـد رؤيـا نيست. وقتي حرف از لشگر كشي ها كوبش تبل هـا، شمشـير و آتش باشـد، كه همسو شده با جاه طلبي كساني كه درد نكشيدند، هيچ وقت جنـگ بـه اين آساني نيست، اما براي آرام كردن مادر او هم مي‌گويد: همـراهش درست ميگه.فكر نكنم حتي تانا رو اعزام كنن. فقط بايد تــا ابــد بــره و زود برگرده. ديگه چـيزي نمونـده. دخـترمون رو ميفرسـتيم تـا پسرمون هم به خونه برگرده. به ضرب و زور بلند مي شود و دو دستش را بـه سـمت مـا ميگـيرد. بـه صورتش نگاه ميكنم، لحنش ن...
برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب مصداق را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی