فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

پیش مرگ

قسمت: 5

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

دیگر چیزی نمی شنید، غرق در سکوت و ظلمات سوار کالسکه شد. نمی دانست باید چه کسی را بخاطر این اتفاقات سرزنش کند، از خودش عصبانی بود، از پدر و مادرش اندوهگین، از روزگار و انسان های بی مروتش شاکی و از زندگی در تنهایی این دنیا دل کنده بود. نمی دانست چرا زنده است، از این به بعد چطور زندگی خواهد کرد؟ یا حتی در این ثانیه با چه هدفی نفس می کشید؟

دستی را روی شانه اش احساس کرد و از افکارش بیرون آمد، در همین زمان جورج با لحنی شاکی از او پرسید:

«هی پسر مگه کری؟ آقای هال چی بهت گفت؟ چرا می خواست باهات خصوصی صحبت کنه؟»

هرمان صورتش را برگرداند و به چهره ی تار جورج نگاه کرد، اشک هایش مانع دید کاملش شده بود، چندین دفعه چشمانش را مالید و به آهستگی جواب داد: «فقط ازم خواستن دیگه به دیدن کاملیا نرم، چطور؟» جورج کمی نا امید شد اما هنوز هم برای اطمینان یک بار دیگر پرسید:

«مطمئنی هیچ چیز دیگه ای نگفت؟ چیزی که بهت نداد نه؟ چون قرار بود یه مقدار پول بهم بده گفتم شاید بهت داده باشه که تحویلم بدی! »

هرمان از این همه حرص و طمع جورج به وجد آمد، اما هنوز هم قصد نداشت پول آقای هال را بدون هیچ دلیلی به او ببخشد، در حالی که پوزخند روی صورتش با قطرات اشک عجین می شد، زمزمه کرد: «نه آقای کارتر، چرا باید پول شما رو بدن به من؟» جورج آهی کشید، حواله داخل جیبش را نوازش کرد و جواب داد: «مهم نیست دفعه ی بعد می گیرمش!» و ادامه ی جمله را در دلش به خاطر سپرد: « من به این زودیا از این معدن طلا دست نمی کشم!» بعد از حدود نیم ساعت به ورودی املاک رسیدند، هرمان برای آخرین بار به تابلوی بزرگ بالای دروازه خیره شد، نفس عمیقی کشید و با خودش گفت: «یک روز برمی گردم و می برمت، خداحافظ آبجی لوس و شیرین من!» در طول مسیر جورج از فرصت استفاده کرد و خبر رضایت هرمان را به خانواده ی پارکر رساند. همه به جز اشخاصی که به هرمان احساس نزدیکی می کردند از این خبر بسیار خوشحال شدند و خانواده های دیگر را برای اجرای مراسم دعوت کردند.

بعد از قطع تماس، جورج هرمان را به انبار قدیمی برگرداند و هنگام خداحافظی از او خواست تا آخر همین هفته برای انجام عهد پیش مرگ آماده باشد.

هرمان در جواب سرش را تکان داد و به سمت انباری که...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب پیش مرگ را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی