فرم ورود
فرم ثبت‌نام
NovelEast

خانه

بلاگ و مقالات

استخدام مترجم

جستوجوی پیشرفته

تولد دوباره یک سوپراستار

قسمت: 65

تنظیمات
  • اندازه متن
  • 1 2 3 4 5
  • فونت متن
  • ایران‌سانس نازنین میترا
  • چینش متن
  • مرتب راست‌چین وسط‌چین
  • رنگ زمینه
  • ‌پیش‌فرض تیره‌تر تیره‌ترر تیره‌تررر
  • ذخیره تنظیمات

اکسترا 4

8 سال بعد.

مراسم افتتاحیه یک دبیرستان خصوصی خاص در شهر A.

روی صحنه یک دانش‌آموز قد بلند بسیار خوش تیپ بود که به نمایندگی سالیانه سخنرانی می‌کرد. در زیر صحنه، بحث‌های زیادی وجود داشت که نمی‌شد آن‌ها را سرکوب کرد.

«اون کیه روی صحنه؟ چقدر خوش‌تیپه حتی به نظر میاد آدم نباشه.»

«کی رو می‌گی؟ اون ارشد رونگه! نماینده سال دومه، رئیس شورای دانش‌آموزی هم هست. نشنیدی که استاد از قبل معرفیش کرد؟»[1]

«من مشغول نگاه کردن به اون بودم. چطور ممکنه یه نفر اینقدر خوش‌قیافه باشه ...»

«وقتی با یونیفرم مدرسه ما ترکیب می‌شه می‌تونه باعث مرگ بشه. به خاطر ارشد رونگ من هر کاری کردم که به این مدرسه بیام.»

«ارشد رونگ دوس+ت دختر داره؟ اون باید خیلی زیبا باشه.»

«این نقطه کشتار بزرگ‌تره. نداره، حتی یکی.»

صدا هیجان‌زده‌تر شد: «اوه نه!؟»

«مدرسه ما سخت‌گیر نیست. واقعا ممنوع نیست. ارشد رونگ واقعا هیچ کسی رو نداره. هیچ کس قبلا کسی رو ندیده. فکر می‌کنم اون تموم وقتش رو صرف مطالعه کارشناسی می‌کنه. بالاخره اون خیلی مشغوله، نه تنها دانش‌آموز برتر مدرسه‌س، نماینده شورای دانش‌آموزی، المپیاد ریاضی، مناظره و باشگاه‌های ورزشی هم هست.»

«جدی می‌گی؟ اغراق نمی‌کنی؟ مگه اون یه شاهزاده از منهوا نیست که وقتی لبخند می‌زنه اطرافش می‌درخشه! اون باید خیلی دوستانه باشه و به راحتی با بقیه دوست بشه.»

«اوه، نه نه نه، ارشد رونگ یه پسر زیبای یخی جاودانه‌س ....»

«یخ، یخ جاودانه؟»

«اون همیشه یه چهره بی‌احساس داره و دوست نداره لبخند بزنه. وقتی راه می‌ره حال و هوای سلطنتی و شیک داره.»

«این این، این کاملا تایپ منه آه ه ه ه ه ه ه ه»

«ذخیره‌ش کن. قبل از اینکه امروز بیرون بیای خوب به خودت نگاه کردی؟»

«نه نه نه، تو نمی‌فهمی. این تیپ شاهزاده بی‌نقص همون تیپیه که باید به یه دختر معمولی ختم بشه!!»

«ها، متأسفانه تو مدرسه ما این طور نیست. اینجا ما حتی یه دستیار دانش‌آموز هم نداریم...»[2]

*******

2 ساعت بعد در کلاس درس سال دوم، کلاس 1.

همه یواشکی به رونگ‌زن نگاه می‌کردند که میزی را در ردیف آخر انتخاب کرده بود. و وقتی رونگ‌زن نشست کیفش را واقعا روی صندلی کنارش گذاشت. در قلب همه جمله «همون طور که انتظار می‌رفت» شناور بود، همه قبلا این داستان را شنیده بودند.

وقتی نوبت به ترتیب انتخاب صندلی در کلاس می‌رسید، منطقا با توجه به نمره شما مشخص می‌شد. رونگ‌زن با بالاترین نمره وارد مدرسه شد، بنابراین در سال اول کلاس 1، اولین کسی بود که صندلی خود را انتخاب کرد. و هر بار میزی در ردیف آخر انتخاب می‌کرد. از آنجایی که بسیار قدبلند بود، انتظار می‌رفت که یک صندلی در ردیف عقب انتخاب کند.

بنابراین دانش‌آموز پسری که رتبه دوم را کسب کرده بود، فکر کرد که اگر در کنار رونگ‌زن سر یک میز بنشیند، شاید بتوانند از یکدیگر یاد بگیرند و الهام بگیرند تا بهتر مطالعه کنند، بنابراین صندلی کنار رونگ‌زن را انتخاب کرد.

اما رونگ‌زن به محض نشستن او ناگهان برگشت و به او گفت: «من عادت دارم تنهایی بشینم، ببخشید.»

بعد از گفتن این حرف کیفی را که به تازگی گذاشته بود برداشت، سپس جای خود را به میز دیگری که پائین‌تر بود، تغییر داد.

چهره پسر بچه‌ای که رتبه دوم را داشت، بسیار زشت شد. او هم برای ورود به این دبیرستان خیلی زحمت کشیده بود، بنابراین طبیعتا نمی‌خواست این نوع تحقیر را تحمل کند. او بطور طبیعی به معلم شکایت کرد که رونگ‌زن قوانین را رعایت نمی‌کند. اما معلم تنها لبخند زد. او گفت: «تا زمانی که همه صندلی خودشون رو انتخاب نکرده باشند، مردم آزادند جای خودشون رو تغییر بدند.» پسر نتوانست چیز دیگری بگوید و رونگ‌زن کتابش را باز کرد و شروع به خواندن کرد. البته بعد از آن دیگر هیچ کس جرئت نکرد صندلی کنار رونگ‌زن را برای نشستن انتخاب کند.

در دفعات بعدی با توجه به نمرات، رونگ‌زن اولین نفری بودکه صندلی خود را انتخاب می‌کرد. بنابراین وقتی به سال دوم رسیدند، نمرات به هم ریخته شد. همه دانش‌آموزان جدید سر کلاس هنگام انتخاب صندلی‌شان به این رویداد توجه ویژه‌ای داشتند.

البته هنوز هم در بین آن‌ها افرادی بودند که باور نکردند.

حالا نوبت به انتخاب شی‌تینگ، دانش‌آموز شماره 8 رسید. او نه تنها دانش‌آموز بسیار خوبی بود، بلکه بسیار زیبا نیز بود. همه او را به عنوان نسخه زنانه رونگ‌زن تحسین می‌کردند، اما شخصیت او بسیار دوستانه‌تر بود و به راحتی می‌شد با او دوست شد. او طرفداران مرد زیادی در مدرسه داشت و بسیاری از آن‌ها نگران بودند که الهه زن آن‌ها توسط خدای مرد سرد رونگ‌زن گرفته شود.

با این حال، همه چیز به این شکل اتفاق نیفتاد.

وقتی نوبت به شی‌تینگ رسید او مستقیما به سمت میزی که رونگ‌زن انتخاب کرده بود، رفت. با لبخند به صندلی خالی کنارش اشاره کرد: «اشکالی نداره؟»

رونگ‌زن سرش را از روی کتابش بلند کرد. بی‌تعارف گفت: «من مشکل دارم.»

از قسمت انتظار بیرون کلاس صدای هیاهو به گوش می‌رسید.

با این حال، شی‌تینگ عصبانی به نظر نمی‌رسید. او به صندلی روبروی رونگ‌زن اشاره کرد و گفت: «اینجا چطور؟»

«راحت باش.» سپس دوباره سرش را روی کتابش پائین برد.

برقی از علاقه از چشمان شی‌تینگ گذشت. او با لبخند روی صندلی روبروی رونگ‌زن نشست.

این نوع مبادله به گونه‌ای بود گویا توسط رونگ‌زن رد شده بود، اما اجازه سطحی از صمیمیت را دریافت کرده بود. این باعث شد طرفدارن مردی که پشت سرش صف کشیده بودند، دندان قروچه کنند و برخی دانش‌آموزان دختر که رونگ‌زن را دوست داشتند احساس ناراحتی بکنند.

با این حال هیچ کدام انتظار نداشتند که نیم ساعت بعد، چیزی که برای هواداران تکان‌دهنده‌تر باشد، در شرف وقوع باشد.

در نیمه راه خوشامدگویی معلم، یکی از کارکنان بیرون کلاس ظاهر شد و دستان خود را تکان داد. معلم آن را دید و به سمت کلاس برگشت. سرفه‌ای کرد و گفت: «این ترم یه دانش‌آموز انتقالی هم داریم که هنوز وقت نکرده وارد شماره‌گذاری دانش‌آموزی ما بشه، اون دانش‌آموز ورزشی بسیار بااستعدادیه و تازه از یه مسابقه خارج از کشور به خونه برگشته، لطفا همه باهاش خوب باشید.»

این حرف باعث کمی پچ پچ شد. این کلاس اول سال دوم بود و بهترین دانش‌آموزان سال در آن متمرکز بودند. کلاسی بود که در درجه اول نمرات آن‌ها خوب بود. آن‌ها هرگز نشنیده بودند که یک استعداد ورزشی در کلاس آن‌ها قرار بگیرد.

رونگ‌زن چیزی نگفت. او با کمی تعجب از پنجره بیرون به سکوی جلو نگاه کرد. این بار او یک صندلی کنار پنجره انتخاب کرده بود تا در طول کلاس بتواند از آن فاصله بگیرد.

در همین هنگام معلم اشاره کرد و جوانی قدبلند و لاغراندام وارد شد، جوان یک تیشرت سفید و شلوار جین پوشیده بود و به نظر می‌رسید هنوز وقت نکرده لباس مدرسه را بخرد. او با پوست برنزه و گندمی رنگش و ردیفی دندان سفید مرواریدی، آفتابی و دوستانه به نظر می‌رسید و دانش‌آموزان دختر نتوانستند جلوی خود را بگیرند.

هیچ کس متوجه نشد که در ردیف عقب، حالت چهره رونگ‌زن و حتی نحوه نشستنش روی صندلی تغییر کرد.

کسی که وارد کلاس شد، هوا نیانداخت. او آشکارا و با لبخند بزرگی گفت: «سلام، از آشنایی با همه خوشحالم. اسم من کیوشیائوهایه، لطفا من رو خوب راهنمایی کنید.»

بعد از آن دستش را به سبک غربی تکان داد.

معلم سری تکان داد: «یه صندلی برای خودت پیدا کن. کلاس رو ادامه می‌دیم.»

بعد از این صحبت ناگهان معلم چیزی به یاد آورد. در واقع چند صندلی خالی در کلاس وجود داشت. به غیر از صندلی کنار رونگ‌زن، چند میز بود که فقط یک نفر پشت آن‌ها نشسته بود. اما دانش‌آموز انتقالی به اندازه کافی بدشانس بود که رونگ‌زن را انتخاب کند ..

در حالیکه او به این فکر می‌کرد، کیوشیائوهای زیر نگاه معلم و کل کلاس که منتظر یک درام خوب بودند، مستقیما به سمت میز رونگ‌زن رفت.

وقتی کیوشیائوهای کیفش را روی میز کنار رونگ‌زن گذاشت، صحبت‌های زیادی در کلاس شروع شد.

در این هنگام رونگ‌زن ناگهان با صدای «کوا-لا!» از ص...

برای خواندن نسخه‌ی کامل لطفا یک حساب کاربری بسازید. درحال حاضر می‌توانید کتاب تولد دوباره یک سوپراستار را به‌صورت گروهی و با تخفیف ۱۰ لی ۳۰ درصد خریداری کنید. بعد از یک‌ماه نیز تخفیفات روزانه ۵۰ درصدی برای شما فعال می‌شود.

کتاب‌های تصادفی