تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 59
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل 59 – سرفصل کتاب خیانت
«کانگژیان متأهله اما اواخر شب با دوست+ دخترش ملاقات میکنه!! صمیمیتم فهمیدیم!!»
«آیا این یه ازدواج ساختگیه؟ کانگژیان زن و پسر داره اما دوست +دخترم داره؟»
«شور رو نمیشه متوقف کرد! افشای 3 سال ددر بازی کانگژیان پس از ازدواج!»
اندکی پس از تماس تلفنی کیوکیان برای "برگرداندن کارت"، در زمان مناسب، کانگژیان و لینچنیوان با هم وارد عناوین اخبار سرگرمی شدند.
این را نمیتوان تنها طرحهای کیوکیان در نظر گرفت. از زمانی که کانگژیان و لیشا با هم مشاجره بزرگی کرده بودند، او اغلب به آپارتمان لینچنیوان میرفت. علاوه بر این لینچنیوان را به بارهای مختلف کوچک و بزرگ و دیگر مکانها میبرد. پس از چندبار، بدون شک مورد توجه خبرنگاران قرار گرفت. تنها دلیلی که آنها اینقدر تأخیر کرده و آن را زودتر فاش نکردند این بود که کیوکیان آنها را در پشت صحنه سرکوب میکرد.
کیوکیان هم تنها منتظر مناسبترین زمان بود. حالا دیگر نیازی به بیرون آوردن مواردی که قبل از جراحی لینچنیوان جمعآوری شده بود، وجود نداشت. به اندازه کافی چیزهای جالب و افشاگری وجود داشت. صحنههای زیادی از بو+سیدن پرشور پس از مس+ت شدن وجود داشت. برای فشار آوردن به دو کوه بزرگ پشتیبان کانگژیان بیش از حد کافی بود.
بنابراین صبح خیلی زود لیشا دیوانهوار شروع به تماس بیوقفه با موبایل کانگژیان کرد!! در آن لحظه کانگژیان در آپارتمان کوچک لینچنیوان بود. او چند روز گذشته را اینجا زندگی کرده بود. تازه از تخت بلند شده و حتی هنوز اصلاح نکرده بود. موبایل روی میز کنار تخت دیوانهوار میلرزید. کانگژیان از مدتها پیش آن را روی حالت سکوت گذاشته بود. عناوین اخبار بسیار ترسناک بود. صورت کانگژیان سنگین شده بود و نمیتوانست جلوی وحشتش را بگیرد. تازه از خواب بیدار شده و حتی چهره لینچنیوان نیز بسیار زشت بود. با نگاه کردن به هر عکس شفاف و با وضوح بالای چاپ شده در روزنامه، چهره جوان لینچنیوان به وضوح تردید و گوشهگیری را نشان میداد.
لینچنیوان کاملا بهم ریخته بود: «برادر، برادر کانگ! چیکار کنیم؟ شاید بهتر باشه فعلا اینجا نمونی. این عکسا فقط مال مس+تیه، درسته؟ عکسهای روزنامه همه مال وقتی هستند که م+ست بودیم؟ برادر کانگ میتونی یه کنفرانس مطبوعاتی ترتیب بدی و بگی اونا کار زیادی نکنند ...»
کانگژیان با نگاهی تاریک به مردی که مردد و پنهان شده بود، لینچنیوان نگاه کرد و گفت: «چرا ترسیدی؟» او ناگهان به بایلانگ فکر کرد. وقتی از کمد بیرون آمده بود هیچ ناراحتی و نگرانی نشان نداده بود، انگشتر را به انگشتش زده و شرمنده نبود. او بسیار محکم و استوار بود. مگر لینچنیوان پر از پرستش و تحسین او نبود؟ چرا حالا که همه چیز فاش شده بود، به نظر میرسید میخواهد از او فاصله بگیرد؟
لینچنیوان حال و هوای کانگژیان را درک نکرد: «البته برادر کانگ، نه فقط من.» او در احساس وحشت خود غوطهور بود. «لیمین پشت همسرت نیست؟ قبل از اینکه به برادر کانگ گفته باشم .. من واقعا چیزی نمیخوام. اگه برادر کانگ بخواد برگرده من حتما همکاری میکنم_»
وقتی کانگژیان نام لیمین را شنید، انگار شدیدا تح+ریک شده بود. تماسهای لیشا هم لحظهای قطع نمیشد. هر بار که ویبره تلفن میلرزید، او پر از احساس آزار میشد. گوشیاش را برداشت و با خشونت خاموش کرد. سپس آن را به میز کنار تخت کوبید.
به نظر میرسید این نوع کنش را با احساس خشونت احساس میکرد. او با حالتی تهاجمی گفت: «از چی میترسی؟ فعلا نیازی نیست برای خورد و خوراک به لیمین وابسته باشم! فقط یه مدت کوتاه و بعد با استفاده از درآمد شرکتم میتونم روی فیلم خودم سرمایهگذاری کنم. کی میترسه. از کی؟! اگه تو اخبار باشم چه بهتر. بهتر نیست؟! داشتم به این فکر میکردم که از لیشا طلاق بگیرم!»
وقتی دیده بود که لیمین از بالا به او نگاه میکند، میدانست پس از حادثه قطعا نمیتواند سودی از او ببرد. پس چرا خودش را شکنجه کند؟ کانگژیان ناگهان احساس کرد همه چیزهایی که میگوید بسیار درست است.
وقت...
کتابهای تصادفی

