تولد دوباره یک سوپراستار
قسمت: 50
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
فصل50 – ظرف 3 سال
وقتی داستان طولانی تمام شد، اشکهای بایلانگ کاملا یقه لباس کیوکیان را خیس کرده بود.
همان طور که صحبت میکرد، شاید به این دلیل که فشار بسیار زیادی روی قلب او سرانجام منبعی برای آرامش یافته بود، اشکهایش متوقف نمیشدند.
پس از پایان صحبت و گریه، احساس واقعی خستگی و تسکین داشت. با این حال، سرانجام منطق به مغز او بازگشت.
او خود را درون سینه کیوکیان فرو برد و گفت: «اگه باور نمیکنی اشکالی نداره.» صدایش خشدار بود: «فقط فکر کردم باید بهت بگم، زودتر باید میگفتم ..»
کیوکیان دست بایلانگ را نگه داشت. مدتی بود که حرفی نمیزد. چند دقیقه گذشت، در تاریکی فقط صدای خشدار بایلانگ شنیده میشد. او هم دیگر چیزی نگفت، فقط کمی آه کشید و احساساتش آرام شد. او میخواست عقب بکشد اما کیوکیان که تمام مدت او را در آغوش نگه داشته بود، حلقه بازوانش را محکمتر کردد. او بایلانگ را با قدرت روی سینهاش کشید. در کنار گوش بایلانگ با ارتعاشی که از سینه گرمی که به آن تکیه فشرده میشد، برمیخاست زمزمه کرد: «باورت میکنم.»
بایلانگ در حالی که به کیوکیان گوش میداد، خشکش زد:
«اما همه چیز مثل قبل نمیشه ... غیر از اون چتری که برات نگه داشتم، تو این زندگی هنوزم برات نگهش میدارم.»
با این حرفها دوباره اشکهای بایلانگ سرازیر شد. چشمهایش را بست و صورتش را عمیقتر در سینه کیوکیان فور کرد.
«اوم.»
کیوکیان بایلانگ با بازوان قوی خود محکم گرفته بود و طوری صحبت میکرد، گویا سوگند میخورد: «پس من مطمئنا خوب میشم، تو و شیائوهای هم همین طور.»
بایلانگ دوباره موافقت کرد: «اوم...» او نمیدانست کیوکیان میتواند شاعر هم باشد.
«اون کانگژیان رو هم مراقبش هستم. نیازی نیست دیگه گریه کنی.» وقتی این حرف را زد، بایلانگ در میان اشکهایش خندید.
او از لباس کیوکیان استفاده کرد تا اشکهایش را خشک کنند و سرش را به سختی بلند کرد. و با چشمانی که از گریه قرمز و متورم شده بود به کیوکیان نگاه کرد.
«دوستت دارم...»
بازوهای اطراف بایلانگ بیشتر سفت شد.
«منم، خرگوش کوچولوی سفید.»
*******
از آن روز به بعد کیوکیان دیگر در طی توانبخشی عصبانی یا بیتاب نشد. گام به گام و پیوسته پیش رفت و دستوراتی را که پزشک به او داده بود، مطیعانه دنبال کرد.
او عزم، خوشبینی و همکاری کاملی داشت. تا زمانی که هنوز ریسمان امیدی وجود داشت، بایلانگ را ناامید نمیکرد.
هنگامی که بیماری او به آرامی تثبیت شد، به کشور D نقل مکان کرد. این کشور در زمینه پزشکی و توانبخشی برتر بود و میتوانست جامعترین و پیشرفتهترین درمان را دریافت کند. در تمام مسیر بایلانگ و کیوشیائوهای او را دنبال میکردند. پس از 2 سال، به شکلی معجزهآسا توانست دوباره مثل افراد عادی راه برود. حتی توانایی ورزشیاش هم تنها کمی عقبتر از افراد عادی بود.
در این مدت او برای رسیدگی به عوامل پشت "تصادف" معطل نکرد.
همسر دوم کیوانکسین، جیپی.
در حالی که او به شدت بیمار بود، قدرت و موقعیت او در خانواده کیو با تردید و ابهام روبرو بود. با این حال مشخص شد که سرمایهگذاریهای تجاری کیوکیان بسیار امن بوده و افراد دیگر قادر به دستیابی به آن نیستند. زیرا هر قرارداد تجاری که امضا کرده بود، حاوی این بند بود: "اگر طرفین درگیر تغییر کنند، طرف مقابل قدرت فسخ قرارداد را دارد."
این بند به این معنا بود که تمام معاملاتی که کیوکیان روی آنها سخت کار کرده بود، اگر خودش برود ناپدید میشوند.
این راه برگشتی بود که کیوکیان برای خودش گذاشته بود. از این گذشته، او احساسات زیادی نسبت به خانواده کیو نداشت و تنها پس از بزرگ شدن، توسط کیوانکسین به خانه بازگردانده شد. با انجام این کار، وفاداری کیوکیان به خانواده کیو ممکن بود زیر سئوال برود، اما این را هم نشان میداد که تمایل طرفین به امضای این بند، نشان از توانایی شخصی کیوکیان بود. همه در دنیای تجارت میدانستند که موفقیت یک پروژه فقط به پولی که آن را حمایت میکرد، بستگی نداشت، بلکه به مغزی بستگی داشت که تصمیمات اصلی را میگرفت.
بنابراین پس از اینکه کیوکیان آیسییو را ترک کرد و وارد دوره توانبخشی شد، با کمک تیم کوچکی از افراد وفادار به خود، به راحتی و بدون تلاش زیاد، قدرتی را که قبل از تصادف داشت دوباره به دست آورد. زمان انتقام فرا رسیده بود.
کسی که پشت صحنه تصادف بود،...
کتابهای تصادفی
