وانپیس: ایس
قسمت: 9
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
چپتر ششم
بخش1
بعد از اینکه اولیوا بهطور رسمی بابت کارهایش در پورت چیبرالتا از دزدان دریایی وایتبیرد عذرخواهی کرد، آنها تجارت بردهشان را بستند و جزیره بهطور مستقیم تحتکنترل وایتبیرد قرار گرفت، بهجای اینکه کنترلش به شخص دیگری داده شود.
در تجارت دزدان دریایی، معمولاً مفاهیم خوب و بد معنایی نداشت و برای جلوگیری از توجه و دخالت دولت جهانی، معمولاً مشکلات بین طرفین و مخفیانه حل میشد. به همین خاطر دزدان دریایی قوانین و دستورالعملهای مخصوص به خودشان را داشتند.
توپ آتشی دیگری از موبیدیک خارج شد و دوباره به درون آب افتاد و هنگام ورود به آب، شعلههای آن خاموش شد.
«این دیگه صدمینبار بود، مگه نه؟»
«آره فکر کنم.»
فرماندهان لشکرها که از تنش دوئل رها شده بودند، افکارشان را در قالب کلمات رها کردند.
شکستگیها و ترکخوردگیهایی روی عرشه ایجاد شده بود.
دوئل بین پورتگاس دی ایس و ادوارد نیوگیت سرانجام به نتیجهی نهایی رسیده بود.
«گورا را را را.»
وایتبیرد بخش کوچکی از قدرت میوهی لرزشلرزش خود را آزاد کرده بود؛ تواناییای که قابلیت نابودی جهان را داشت.
به کف دستش نگاه کرد. «دوباره از همون نقطه سوخت، دکی قراره من رو سرزنش کنه.» و نگاهی به سطح آب انداخت.
تاچ منظور کاپیتانش را فهمید و دستور داد: «یکی اون رو بیرون بکشه.»
والاس فیشمن بلافاصله به درون آب پرید تا ایس را بگیرد و از غرقشدن بیشترش جلوگیری کند.
وقتی والاس سرش را از آب بیرون آورد، شعلهی آبیرنگی دید.
«بیا، بگیرش.»
آن پرندهای آتشین با بالهایی بزرگ بود.
فرمانده مارکو از لشکر اول، دارای قدرت میوهی زوان از نوع افسانهای بود و میتوانست تبدیل به ققنوس شود.
بخش۲
ایس صدبار تلاش کرد و صدبار شکست خورد.
در پایان، او فقط توانسته بود با قدرت مشت آتشینش تنها فشار کوچکی بر وایتبیرد وارد کند و آخر هم نتوانست به قله برسد.
او را به عرشه برگرداندند. خیس شده بود. او را به پشت در کنار توپ جنگی نشاندند، دقیقاً همانطوری که برای بار اول در موبیدیک بیدار شده بود.
او انتظار نداشت که در صدمین تلاشش معجزهای رخ دهد. از نظر ایس، این مسابقه دیگر بحث برد یا باخت نبود. تمایلش برای شکستدادن وایتبیرد مدتها بود که قلبش را ترک کرده بود. البته به این معنا نبود که شکستش را اعتراف کند و بپذیرد.
مرد بزرگی به نام وایتبیرد اصلاً از اول نباید هدف ایس میشد. این برای ایس صد شکست در پی داشت تا اینکه بالاخره قبول کرد که این مبارزات بیهوده بودند.
جوانان اکثراً با هدفهای بیهوده خودشان دستوپنجه نرم میکردند تا زمانی که قبول کنند کارشان بیهوده بوده است.
درواقع هدف همین بود. اگر فقط ایس میتوانست مدتها قبل این را بفهمد...
ایس پرسید: «چرا همه پدر صداش میکنن؟»
پدر، پسر... چرا یک گروه خدمهی خشن از دزدان دریایی اینطور خانوادهبازی میکنند؟
کاپیتان و خدمه... درستش اینطوری بود.
فرماندهی لشکر اول، دستراست وایتبیرد، قبل از اینکه به این سوال پاسخ دهد، بهطورکامل دربارهی آن فکر کرد.
مارکو لبخند زد و گفت: «چون اون ما رو مثل پسراش میدونه، مایی که فقط یه مشت ولگرد و راندهشده از جامعه بودیم.»
چون ما دزد دریایی هستیم...
بهغیراز ساکنان سرزمینهای دزدان دریایی، کلمهی دزد دریایی برای دیگر مردم هممفهوم با ترس و وحشت بود.
دزدان دریایی حمله میکردند، غارت میکردند و میکشتند و مردم هم به همین خاطر از آنها متنفر میشدند و دوری میکردند.
مردم سلسلهمراتب طبقاتی و نظم ناشی از دولت جهانی را به هرجومرج دزدان دریایی که اکثراً تبدیل به یک فاجعه میشد، ترجیح میدادند.
«بهخاطر همین، اینکه ما رو پسر خودش میدونه باعث میشه که احساس خوبی داشته باشیم. مهم هم نیست که هدفش دقیقاً همین باشه یا نه.»
مثل یک خانواده...
«بیا و پسر من شو.»
وایتبیرد اولینبار که ایس را دیده بود، این جمله را گفته بود.
و ایس فکر میکرد که چنین چیزی امکان ندارد.
ایس زندگی سختی داشت که این زندگی، تحتکنترل نفرتش از پدری با جنایات وحشتناک و خون نفرینشدهی او بود.
بهعنوان پسر یک شیطان، او دزد دریایی شد و نامی برای خودش دستوپا کرد تا آن کابوس را فراموش کند و زمانی که حس میکرد آزاد شده است، مرد دیگری در تلاش برای کنترل او پیدا شد.
اما حالا که ایس زمانی را بهعنوان مهمان دزدان دریایی وایتبیرد گذرانده بود، معنی کلمهی پسر را از جهتی دیگر درک میکرد.
«پسر من شو و اگه میخوای دریاها رو به وحشت بندازی، بیا و با اسم من انجامش بده.» و وایتبیرد دست خودش را بهسمت ایس دراز کرد. آیا گرفتن دست او بهمعنای تسلیمشدن بود؟
وایتبیرد همهچیز را پذیرفت. حتی همراهان ایس یعنی دزدان دریایی اسپید را هم پذیرفت.
این بزرگواری و سخاوت مردی به نام ادوارد نیوگیت بود.
عظمت... یک پدر...
او بر روی دریای خودش، سرزمین خودش را ساخت. او بر روی بلندای دریا ایستاد و نه یک حکومت قانون و عدالت و ترس، بلکه یک خانواده ساخت.
البته همهی اینها از دیگران گرفته شده بود و با شکست آنها بهدست آمده بود، ولی دربارهی درستیاغلطبودن آن کار نبود.
هرجا استخوان و جمجمهی وایتبیرد، یعنی پرچم او وجود داشت، خانوادهی او هم آنجا حضور...
کتابهای تصادفی

