صاعقه تنها راه است
قسمت: 46
- اندازه متن
- فونت متن
- چینش متن
- رنگ زمینه
- ذخیره تنظیمات
قسمت 46 – شهر بادی
شهر بادی بزرگ بود. دیوارهای آن از فلز جامد ساخته شده بود که حدوداً 20متر ارتفاع داشتند و وقتی گراویس در مقابل شهر ایستاد، احساس میکرد که دیواری غولپیکر دنیا را به دو نیم تقسیم کرده است. دیوارها چندین کیلومتر به طرفین امتداد داشتند و گراویس نمیتوانست اندازه شهر را در پشت آنها تخمین بزند. این یک قلعه چشمگیر بود که هیچکس در مرحله اعتدال بدن نمیتوانست به آن آسیب برساند.
گراویس بهسمت ورودی شهر رفت، جایی که میتوانست صفی که درحال تشکیل بود ببیند. بدیهی است که ورود به شهر کمی طول میکشید. گراویس بهسادگی پشت خط ایستاد و منتظر نوبت خود ماند. نزدیک به دو ساعت طول کشید تا او بتواند وارد شود.
یک نگهبان با حالتی بیحوصله بهاو گفت: «هزینه ورود یه نقرهست.»
گراویس در جیبهایش گشت تا اینکه یک نقره پیدا کرد. پیدا کردن یک نقره برای او بهطرز شگفتآوری سخت بود، زیرا تمام کیسههایش پر از سکههای طلا بود. پس از مدتی آن را پیدا و بهسمت نگهبان پرتاب کرد.
نگهبان با حالتی خسته کننده به روایت کردن ادامه داد: «خیلهخب، میتونی بری تو.»
گراویس از آنجاییکه هنوز سیبر خود را حمل میکرد کمی شگفتزده شد. او با تعجب پرسید: «حمل سلاح تو شهر مجازه؟»
نگهبان خرخری کشید که انگار چیزی سرگرم کننده شنیده بود. او توضیح داد: «سلاح اهمیتی نداره. همه نگهبانای شهر ماهیچههای معتدلی دارن و ارباب شهر ما بدنش کاملاً معتدله. تنها کسایی که میتونن اینجا کار شاقی انجام بدن، افرادین که تو قلمرو جمعآوری جادو هستند. و کسی در قلمرو جمعآوری جادو از شهر ما چی میخواد؟ حالا برو داخل!» و گراویس را هل داد تو.
گراویس فکر کرد: «قلمرو جمعآوری جادو؟ بهنظر میرسه این اسم قلمرو جمعآوری انرژی در این جهان پایینه. موندم چرا بهش میگن جادو.»
گراویس دیگر صبر نکرد و وارد شهر شد. یک شهر بزرگ واقعاً با یک شهر کوچک متفاوت بود. همه نگهبانها ماهیچههای تنومندی داشتند، به این معنی که از نظر تئوری، گراویس نمیتوانست هر کاری که میخواهد در شهر انجام دهد. در شهر وایلدرنس، هیچکس با قدرت او وجود نداشت، اما در اینجا، هر نگهبانی میتوانست مبارز قدری باشد.
گراویس خوشحال شد، زیرا تمام این فشار افراد ضعیف مستمری که به او حمله میکردند درحال از بینرفتن بود. حالا به اندازه کافی افراد همسطح او در شهر بودند. اگر کسی میخواست با او بجنگد، مطمئناً افراد ضعیفی نبودند که او فقط بتواند از آنها چشمپوشی کند. فقط فکر کردن به تمام حریفان احتمالی، خون گراویس را به جوش آورد.
درحالیکه گراویس در خیابان اصلی شلوغ قدم میزد، به اطراف شهر نگاه کرد. هر ساختمان از سنگ ساخته شده بود و حداقل دو طبقه داشت. بسیاری از مغازهها، گیلدها و حتی ...
کتابهای تصادفی
